گنجور

 
سید حسن غزنوی

چو عزم کردم سوی سفر برأی صواب

بریده گشت امیدم ز صحبت احباب

بدان امید که بهتر شود مگر کارم

به من رسید هزاران هزار رنج و عذاب

گهی چو مور بکوشیدم از پی اخوان

گهی چو مار بپیچیدم از غم اصحاب

دراین تفکر بودم که آن بت سرکش

بر من آمد بی التماس من بشتاب

همی فروخت رخش چون بر آسمان مریخ

همی طپید دلم چون بر آینه سیماب

گهی فکندی مشک از دو سنبل پر چین

گهی فشاندی در از دو نرگس سیراب

ز روی شرم به من گفت آخر ای بد عهد

مکن چنین و دلم را به وصل اندریاب

مگر به خواب دری زان همی نمیدانی

که بیش اگر چه بکوشی نبینیم در خواب

چه کرده ام که چنین بر گرفتی از من دل

چه شد که خانه مهرم همی کنی تو خراب

مگر که عهد مرا پاک داده ای بر باد

مگر که نام مرا نقش کرده ای بر آب

جواب دادم و گفتم که ای دو دیده من

نکو شنو سخنم زانکه ناطق است جواب

اگر چه هست خطا رفتن من از پیشت

شدن به پیش خداوند خویش هست صواب

اگر چه رفت خطائی ز عفو شادم کن

چرا که هستم منقاد شاه عرش جناب

جهان جود و کرم نجم دین و کافی ملک

که دین و ملک ازو ثابت است در هر باب

نصیر ملت و دین ناصر حسین کز او

همی بزرگ شود نام کنیت و القاب

سپهر قدری دریا دلی که با قدرش

سپهر و دریا باشد کم از دخان و حباب

پدید باشد اسرار غیب بر طبعش

چنانکه شکل نجوم فلک در اصطرلاب

بسالها نرسد در همای همت او

اگر چه چرخ فلک پر بر آورد چو عقاب

حساب علم نداند ز علم عالم و بس

اگر چه داند از هر علوم و علم حساب

بزرگوارا دانی که پیش طبع و کفت

نیند هر دو به جز زفت و دون به حار و سحاب

موافق تو چو باغ است و لطف تو چو بهار

مخالف تو چو دیو است و عزم تو چو شهاب

ز رشک روی تو هر شب نهان شود خورشید

ز شرم روی تو از وی عرق چکد چو گلاب

حقیر باشد در چشم همتت بی شک

گرت ز چرخ بود خیمه وز شهاب طناب

که در زمانه توئی باز گونه محراب

ز بهر آن شده محراب سایلان در تاب

همیشه تا که نباشد صواب همچو خطا

هماره تا که نباشد نبات همچو سراب

 
 
 
فرخی سیستانی

چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب

گل کبود فرو خفت زیر پرده آب

چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا

نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب

ز لاله باغ پر از شمع بر فروخته بود

[...]

ازرقی هروی

بفرخی و سعادت بخواه جام شراب

که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب

ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری

زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب

بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب

جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب

ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ

ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب

رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه