گنجور

 
سید حسن غزنوی

فسانه گشت بیک بار داستان کرم

بریده شد پی حاجت ز آستان کرم

برون ز قبه میناست بارگاه وفا

ورای خانه عنقاست آشیان کرم

ز بار هر خس بگسست بارگی هنر

ز سنگ هر سگ بشکست استخوان کرم

مجوی گوهر آزادگی که زیر زمین

چو گنج قارون پنهان شده است کان کرم

گمان مبر که هلال هنر بزرگ شود

از آنکه خرد شکسته است آسمان کرم

کرم مگوی که جز در میان سبزه باغ

همی به خواب نبیند کسی نشان کرم

به بوی فضل و کرم خانمان رها کردم

که روی فضل سیه باد و خان و مان کرم

عجب مدار که شد کند خاطر تیزم

که تیغ خاطر چو بیست بی فسان کرم

به آب و دانه چو من بلبلی بیرزیدی

اگر نبودی پژمرده بوستان کرم

ز حد ببردم نی نی هنوز سر مستست

ز جام جود و سخا طبع شادمان کرم

هنوز فائده هست در وجود هنر

هنوز منطقه هست در میان کرم

بفر دولت خاقان جمال دولت و دین

که نوک خامه او هست ترجمان کرم

کریم عادل محمود بن محمد آنک

که هست غایت سوگند او به جان کرم

موفقی که برای مضاء حاجت خلق

نشانده بر ره امید دیدبان کرم

صنایعی که شد از جود او یقین خرد

خدای داند اگر گشت در گمان کرم

خهی ذخیره دولت ز روزگار بزرگ

زهی فرشته رحمت ز خاندان کرم

توئی به همت بسیار گنج دار علوم

توئی به دولت بیدار پاسبان کرم

توئی به باغ شرف سبزه و بهار امید

توئی که چشم بدت دور قهرمان کرم

نه جز هوای تو سریست در ضمیر خرد

نه جز دعای تو وردیست در زبان کرم

بگاه عدل توئی خصم جان ستان ستم

بگاه فضل توئی یار مهربان کرم

برای قلب کرم می نهند مال حرام

توئی که مال حلال تو هست آن کرم

فلک نیاوردم زیر پای همچو رکاب

اگر تو تاب دهی سوی من عنان کرم

درین زمانه توئی آب خواه و دست بشوی

که بر بساط تو بتوان شکست نان کرم

بعشق بلبل طبعم کجا زند دستان

چو از رخ تو شکفت است گلستان کرم

چو آفتاب ز مشرق همی توئی که همی

برآوری سر همت ز بادبان کرم

بساز کار افاضل و گرنه چون دگران

تو هم بگوی که بیزارم از ضمان کرم

همیشه تا چو فرود آید از فلک عیسی

بلطف زنده کند نام جاودان کرم

تو باش مهدی جانها که کار اهل هنر

به جان رسید در این آخر الزمان کرم

هزار منت حق را که خطبه و سکه

بنام مجلس عالیست در جهان کرم

زهی یگانه که هر ساعتی طلوع کند

بر آسمان معالیت اختران کرم