گنجور

 
سید حسن غزنوی

قبول بین که در این سال سعد دولت و دین

به مهر و کین بر من یک غلام نفرستاد

بلند و پست حدیث مرا محل ننهاد

دروغ و راست به من یک پیام نفرستاد

نهاده گردن و بگشاده لب براق ظفر

در این چه دید که زین و لگام نفرستاد

هزار گوهر نو سفته هدیه می کردم

یکی دو رشته برای نظام نفرستاد

برای صید چو من بلبل همایون فال

حدیث دانه میندیش دام نفرستاد

من آن نیم که شکایت کنم معاذالله

که سعد رفت و سعادت تمام نفرستاد

چو از عراق فرستاده ایم در باقی

چرا به من زرفانی ز شام نفرستاد

من آن نگویم گویم که پر تحیت باد

چرا تحیت مسکین بوام نفرستاد

چو کرد حج و زیارت سلیم باشد اگر

به سوی آل محمد سلام نفرستاد

حرام باشد می خورد نزد مخموران

که یک دو جرعه ز باقی جام نفرستاد