گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را

یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد

ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

هم تازه‌رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ‌دل

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را

وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را

می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بی‌خبر

چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را

کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده

[...]

همام تبریزی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را

بس می نپایم، چون کنم وه این دل خودکام را

یک شب به بامی دیدمت، آنگه به یاد پای تو

رنگین بساطی می کنم از خون دل آن بام را

خواهم که خون خود چومی در گردن جامت کنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰

 

ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را

وین جامه ی نیلی ز من بستان و در ده جام را

چون بندگان خاص را امشب بمجلس خوانده ئی

در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را

خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته

[...]

خواجوی کرمانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را

بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را

پیش گل اندام تو دارد گل اندامی ولی

لطفی نباشد آنچنان اندام بی اندام را

ساقی رسید ایام گل خالیست از می جام مل

[...]

کمال خجندی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را

وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را

ای صوفی خلوت‌نشین بستان ز رندان کاسه‌ای

تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟

ایام را ضایع مکن، امروز را فرصت شمار

[...]

نسیمی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

جز شمع کافوری مخوان آن سرو سیم اندام را

کز تن چو پیراهن کشد روشن کند حمام را

گیسوی مشکین بر تنش گویی نهاده باغبان

بهر شکار بلبلان بر خرمن گل دام را

نبود شب مهمانیش حاجت به شمع افروختن

[...]

جامی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۱۲

 

ساقی بیا در جام کن آنباده گلفام را

تا ریشه از دل برکنم خار غم ایام را

پنهان ز مردم تا بکی نوشم بزیر خرقه می

بی پرده خواهم تا چو جم در دست گیرم جام را

جز خاراند و هم بدل نگذاشت از شادی گل

[...]

نورعلیشاه
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

وقت صبوحست ای پسر برخیز و دردِهْ جام را

تا فرصتی داری به دست از کف مده هنگام را

خیز ای غلام و رقص کن چون صوفیان اندر سماع

مطرب بزن چنگی به دف ساقی بیاور جام را

در دفتر زهد و ریا از آب می آتش فکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

خواهم که در هم بشکنم این طاق مینافام را

زین چارطبع مختلف برجا نمانم نام را

گم شده ره میخانه‌ام از دست شد پیمانه‌ام

دستی بگیر ای نوجوان این پیر دُردآشام را

سگ از ره مهر و وفا هم‌صحبت اصحاب شد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

صدشکر گو‌یم هر زمان هم‌ چنگ را هم‌ جام را

کاین هر دو بردند از میان هم ننگ را هم نام را

دلتنگم از فرزانگی دارم سر دیوانگی

کز خود دهم بیگانگی هم خاص را هم عام را

خواهم جنونی صف شکن آشوب جان مرد و زن

[...]

قاآنی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

برخیز و بزدای از دلم، ساقی غم ایام را

منشین که گردون خون کند، در گردش آور جام را

از یاسمن ای سیمتن، نازک ترت باشد بدن

حیف است اندر پیرهن، پنهان کنی اندام را

زهر و شکر توأم بهم، در کام ما ریز از کرم

[...]

افسر کرمانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را

باید سحر خون ریختن این مرغ بی هنگام را

ساقی خرابم کن ز مِی تا رو به آبادی نهم

کاین است پایان طلب، رندان درد آشام را

زین درد عشق اندوختن آتش بجان افروختن

[...]

غبار همدانی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

سیمرغ بهر دانه ای کی صید گردد خام را

بر چین ز راه مرغ دل صیاد نادان دام را

ای عقل دور اندیش رو، هم قانع و درویش باش

از بهر انعامی چرا، در پی روی انعام را

ز اسرار جام جم دهد پیر خراباتم خبر

[...]

حاجب شیرازی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

جز می کشیدن حاصلی کو گردش ایام را

ساقی بنازم دست تو در گردش آور جام را

دانی چرا زاهد نبرد از می کشیدن بهره‌ای

ز آغاز می‌پنداشت بد اینکار نیک انجام را

مغبچه‌ یی از میکده آید اگر در مدرسه

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode