صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را
وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
ای صوفی خلوتنشین بستان ز رندان کاسهای
تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟
ایام را ضایع مکن، امروز را فرصت شمار
بیدادی دوران ببین، دادی بده ایام را
ای چرخ زرگر! خاک من زرساز تا جامی شود
باشد که بستاند لبم زان لعل شیرینکام را
شد روزهدار و متقی، امروز نامم در جهان
فردا به محشر چون برم یارب ز ننگ این نام را
تا کی زنی لاف از عمل، بتخانه در زیر بغل
ای ساجد و عابد شده دائم، ولی اصنام را
ای شمع اگر باد صبا یابی شبی در مجلسش
از عاشق بیدل بگو با دلبر این پیغام را
کای از شب زلفت سیهروز پریشان بخت من
کی روز گردانم شبی با صبح رویت شام را
ای غرّه فردا مکن دعوت به حورم زان که من
امروز حاصل کردهام محبوب سیماندام را
ای زلف و خال رهزنت صیاد مرغ جان و دل
وه وه که خوب آوردهای این دانه و آن دام را
بیآن قد همچون الف، لامی شد از غم قامتم
پیچیده کی بینم شبی با آن الف این لام را؟
خاک نسیمی در ازل شد با شراب آمیخته
ای ساقی مهوش بیار آن آب آتشفام را
می با جوانان خوردنم، خاطر تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعاتی چون لذتجویی، گذر زمان و زندگی اشاره دارد. شاعر از صبحی تازه و زیبا سخن میگوید و از درد و غمهای زندگی میگریزد. او از صوفیها میخواهد که به جای نشستن در خلوت، از شادیهای زندگی بهرهمند شوند و لحظات را از دست ندهند. شاعر به نقش زمان و بیثباتی آن اشاره میکند و از خداوند درخواست میکند که در روز محشر او را از ننگ نام نیکی که امروز از خود به جا میگذارد، نجات دهد. با اشاره به عشق و زیبایی، شاعر به عاشق و معشوقاش میپردازد و از شراب و لذت جوانی صحبت میکند. در نهایت، او بیان میکند که زندگی و احساساتی که در آن تجربه میکند، ارزشمندتر از هر چیز دیگری است.
هوش مصنوعی: صبح فرا رسیده و چهره زیبای آن نمایان شده است، بیایید جام را به دست بگیریم و از نگرانیها و غصهها فاصله بگیریم. بیایید این میگسار پرشور را رها کنیم و به خوشگذرانی بپردازیم.
هوش مصنوعی: ای صوفی که در گوشه نشستهای، تا کی میخواهی با رندی و خوشگذرانی بیخبر باشی؟ چرا بدون درک عمیق، در فکر اندیشههای بیحاصل و سرسامآور هستی؟
هوش مصنوعی: فرصت امروز را از دست نده و زمان را بیهوده صرف نکن. نگاهی به ظلمی که روزگار بر تو میکند، بینداز و در برابر آن، حق خودت را طلب کن.
هوش مصنوعی: ای چرخ روزگار! از خاک من طلا بساز تا جامی درست شود که لبم از آن لعل شیرین مزه پر شود.
هوش مصنوعی: او امروز روزهدار و پرهیزکار است، اما نگران آیندهاش در روز قیامت است و از شرم این نام نیک در نزد مردم فزع دارد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی از اعمال خود سخن بگویی در حالی که بتخانهای در زیر بغل داری؟ ای کسی که همیشه مشغول عبادت هستی، اما در حقیقت، آلهههای خود را پرستش میکنی.
هوش مصنوعی: ای شمع، اگر روزی بادی خوش را احساس کردی، یک شب در جمع دل باختهها از عاشق دلتنگ، پیامی به معشوق برسان.
هوش مصنوعی: ای کسی که زلفت چون شب تار است، بخت بدشگون من چه زمانی میتواند روزی را ببیند؟ وقتی که زیبایی چهرهات مانند صبح روشنی میبخشد، شب را به حالت شام درمیآورم.
هوش مصنوعی: ای کسی که به فردا مغرور شدهای، به بهشت و وعدههایش فریب مخور، زیرا من امروز معشوق زیبای خود را به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: ای زلف و خال تو، که مانند یک شکارچی به دل و جانم حمله کردهای، چقدر خوب به دام عشق من افتادهای!
هوش مصنوعی: به دلیل اندوه و غم، قد و قامت من به شدت تغییر کرده و مثل حرف «ل» خمیده شده است. در شب نمیتوانم زیبایی آن الف را مشاهده کنم که با این لام همراه است.
هوش مصنوعی: در آغاز زمان، خاک با نسیم و عطر شراب ترکیب شد. ای ساقی زیبا، آن آب رنگین و داغ را برای ما بیاور.
هوش مصنوعی: من با جوانان مینوشم و این کار باعث میشود که آرزوهایم زنده شود و کودکان به دنبال من بیفتند، در حالی که من یک پیرمرد دلگیر و نوشیدنیخوار هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
هم تازهرویم هم خجل هم شادمان هم تنگدل
[...]
ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را
وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را
می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بیخبر
چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را
کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده
[...]
بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را
بس می نپایم، چون کنم وه این دل خودکام را
یک شب به بامی دیدمت، آنگه به یاد پای تو
رنگین بساطی می کنم از خون دل آن بام را
خواهم که خون خود چومی در گردن جامت کنم
[...]
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامه ی نیلی ز من بستان و در ده جام را
چون بندگان خاص را امشب بمجلس خوانده ئی
در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته
[...]
کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را
بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را
پیش گل اندام تو دارد گل اندامی ولی
لطفی نباشد آنچنان اندام بی اندام را
ساقی رسید ایام گل خالیست از می جام مل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.