گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

تو دانی که من جز تو کس را ندانم

تویی یار پیدا و یار نهانم

مرا جای صبر است و دانم که دانی

ترا جای شکرست و دانی که دانم

برانی که خونم به خواری بریزی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

تو گر دوست داری مرا ور نداری

منم همچنان بر سر دوستداری

به هر دست خواهی برون آی با من

ز تو دست‌برد و ز من بردباری

چه دارم ز عشق تو عمری گذشته

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

نگفتی کزین پس کنم سازگاری

به نام ایزد الحق نکو قول یاری

بهانه چه جویی کرانه چه گیری

بیا در میان نه به حق هرچه داری

همی گویی انصاف تو بدهم آری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در مدح ملک عادل یوسف

 

ملک یوسف ای حاتم طی غلامت

ملوک جهان جمله در اهتمامت

خداوند خاص و خداوند عامی

از آن بندگی می‌کند خاص و عامت

جهان کیست پروردهٔ اصطناعت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷ - در مدح ناصرالدین طاهربن مظفر

 

زهی دست تو بر سر آفرینش

وجود تو سر دفتر آفرینش

فضا خطبه‌ها کرده در ملک و ملت

به نام تو بر منبر آفرینش

چهل سال مشاطه کون کرده

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۵ - چون صدراعظم مجدالدین ابوالحسن عمرانی از سمرقند بازآمد و سلطان تشریفش فرمود اعدا بر او افتریها کردند در دفع آن افتریها انوری این قصیدهٔ بگفت

 

سه ماهه فراقت بر اهل خراسان

بسی سال بودست آسان و آسان

به جانت که گر بی‌خبرهاء خیرت

خبر داشت کس را تن از دل دل از جان

زبان بود در کامها بی‌تو خنجر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷

 

زهی کارت از چرخ بالا گرفته

حدیثت ز چین تا به صنعا گرفته

رکاب ترا چرخ توسن بسوده

عنان ترا بخت والا گرفته

به نامت هنر فال فرخنده جسته

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح امیر اجل فخرالدین ابوالمفاخر معروف به آبی

 

دو عیدست ما را ز روی دو معنی

هم از روی دین و هم از روی دنیی

همایون یکی عید تشریف سلطان

مبارک دگر عید قربان و اضحی

به صد عید چونین فلک باد ضامن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴ - در مذمت فرمان‌برداری از زن

 

کرا عقل باشد زبر دست شهوت

چرا زیردستی کند هیچ زن را

عیال زن خویش باشد هرآنکس

که فرمانبرِ زَّن کند خویشتن را

ولیکن کسی را که زن شوی باشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۰

 

اگر بخت یاری دهد چون منی را

جنیبت بدو شاه سنجر فرستد

دو دست و دو پای خر استغفرالله

که او دوستان را چنین خر فرستد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح ملک‌الشرق علاء الدین محمد امیر کوه

 

امیرالجبال آنکه با جاه جودش

نه گردون براند نه دریا ستیزد

چو دست گهر بار او نیست گردون

به پرویزن ابر گوهر چه بیزد

پلنگ خلافش نزد هیچ کس را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۶

 

غلام توام چون غلامت نباشد

هر آنکس که در نام نام تو باشد

چنین صد حوادث تو دانم که دانی

که در عهدهٔ یک پیام تو باشد

چه باشد که کامم درین برنیاید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۲ - از کسی درخواست پنبه کند

 

زهی صاحب ملک پرور که گیتی

سخای ترا چرخ یک روزه آید

زلعل نگین تو درحکم مطلق

همی لرزه در چرخ پیروزه آید

چو وهم تو در سیر برهان نماید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۴ - انوری در جواب این قطعه گفته و او را ستوده است

 

به حمد و ثنا چون کنم رای نظمی

نه دشوار گویم نه آسان فرستم

ولیکن به حامی جناب حمیدی

اگر وحی باشد هراسان فرستم

ز فضل و هنر چیست کان نیست او را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲۰ - در حسب حال خویش گوید

 

تو با من نسازی که از صحبت من

ملامت فزاید شما را و تاسه

تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم

تو در فاژه افتی و من در عطاسه

نه هرجا که باشد سخن زر نباشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲۳ - معما در مدح رشیدالدین

 

خرد دوش از من بپرسید و گفتا

که ای پیش نطق تو منطق فسانه

بگو چیست آن طرفه صیاد دلها

که از لفظ و معنیش دامست و دانه

دلم گفت خاموش تا من بگویم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۸ - در مدح عصمةالدین

 

خداوند من عصمةالدین همیشه

بجز ساکن ستر عصمت مبادی

ز غم جاودان باد در خواب خصمت

تو از بخت بیدار اندی که شادی

تویی عالم داد و دین را مدبر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷۲ - در هجو سیف‌الدین نامی گفته

 

تو ای سیف زنگ اجل چون نگیری

که الحق به انصاف درخورد آنی

بدین تیزی و روشنایی و گوهر

ترا در کجا می‌خورد زندگانی

نه در دست تقدیر ملکی بگیری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۶ - مدح سدید فقیهی

 

جهان را دلم گفت لطفی کن آخر

دلت سیر ناید ز چندین سفیهی

جهان گفت از من لطافت نیاید

سدید فقیهی سدید فقیهی

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۹ - در قناعت و خویشتن‌داری

 

مرا دوستی گفت آخر کجایی

چرا بیشتر نزد ما می‌نیایی

به تشویر گفتم که از بی‌ستوری

به بیگانگی می‌کشد آشنایی

مرا گفت چون بارگیری نخواهی

[...]

انوری
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۳۹
sunny dark_mode