گنجور

 
انوری

امیرالجبال آنکه با جاه جودش

نه گردون براند نه دریا ستیزد

چو دست گهر بار او نیست گردون

به پرویزن ابر گوهر چه بیزد

پلنگ خلافش نزد هیچ کس را

که درحال موش اجل برنمیزد

فلک ساغر ماه نو پیش دارد

که از جام همت جراعی بریزد

مگر سیم سیماب شد دستش آتش

هر آنجا که این آمد آن می‌گریزد

که از موج دریای دستش کم آمد

که گوید که از کوه دریا نخیزد