نگفتی کزین پس کنم سازگاری
به نام ایزد الحق نکو قول یاری
بهانه چه جویی کرانه چه گیری
بیا در میان نه به حق هرچه داری
همی گویی انصاف تو بدهم آری
تو معروف باشی به انصاف کاری
همه عذر لنگست کز تو بدیدم
سر ما نداری بهانه چه آری
به انصاف بشنو چنین راست ناید
که دل میربایی و غم میگذاری
غم دل چه گویم تو زین کار دوری
به هرزه چه کوبم در خواستگاری
همان به که این دردسر بازدارم
کنم با تو در باقی آن دوستداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که درباره دلایل سازگاری و انصاف صحبت میکند. شاعر از فردی میخواهد که بجای بهانهگیری و جستجوی کرانهها، به قلب و صداقت بیاید. او میگوید که دروغ و نادرستی زیبنده نیست و کسی که انصاف را جستجو میکند نباید دلی را بشکند. شاعر از درد دل خود میگوید و این را بیفایده میداند که به دنبال خواستهای بیاساس باشد. او اعلام میکند که بهتر است از این دردسرها دوری کند و به محبت و دوستی واقعی بپردازد.
هوش مصنوعی: نگفتی که بعد از این چگونه با شرایط کنار بیایم، به نام خداوند راستین و نیکو سخن یاری کنندگان.
هوش مصنوعی: به دنبال دلایل و توجیهات نباش و به حاشیه نرو. بیایید در دل ماجرا قرار بگیریم و همه چیز را با صداقت و بدون تعصب بررسی کنیم.
هوش مصنوعی: تو میگویی که انصاف را به تو بدهم، اما تو باید در عمل ثابت کنی که به انصاف معروف هستی.
هوش مصنوعی: همه بهانههایی که میتوانستم بیاورم، به خاطر دیدن نقصها و کمبودها از تو است. حالا که سر ما چیز زیادی نداری، به چه بهانهای میتوانی مرا قانع کنی؟
هوش مصنوعی: به طور عادلانه و با دقت گوش کن، زیرا درست نیست که دلی را بربایی و پس از آن غم و اندوه را رها کنی.
هوش مصنوعی: غم و اندوه دل را چگونه بیان کنم، تو که به خاطر این دوری، در بیهودهگویی و درخواست عشق، به تمسخر میزنی.
هوش مصنوعی: بهتر است که من این مشکلات را کنار بگذارم و با تو در عشق واقعی باقی بمانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.