تو ای سیف زنگ اجل چون نگیری
که الحق به انصاف درخورد آنی
بدین تیزی و روشنایی و گوهر
ترا در کجا میخورد زندگانی
نه در دست تقدیر ملکی بگیری
نه در حرب ایام خونی برانی
ترا ذوالفقار علی خود گرفتم
گران قلتبانی گران قلتبانی
حقوقی که در گردنت هست واجب
به گوش دلت چون فرو مینخوانی
بدین مایه داد و ستد بعد ماهی
چه تاخیر سردست چون میتوانی
چرا قدر مردم ندانی ولیکن
تو مردم نهای قدر مردم چه دانی
خرابی عالم ز تو هست پیدا
مباد آنکه اندر جهان تو بمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به سیف زنگ هشدارهای زندگی و تقدیر اشاره میکند. او تأکید میکند که نباید به تقدیر و سرنوشت بیتوجهی کرد، زیرا زندگی تیز و روشن است و نمیتواند بیهدف ادامه یابد. شاعر به او یادآوری میکند که حقوق و مسئولیتهایی بر گردن دارد که باید به آنها توجه کند و در کارها و روابطش انصاف را رعایت کند. همچنین به خرابیهایی که ناشی از ناآگاهی او نسبت به ارزش انسانهاست اشاره میکند و هشدار میدهد که اگر به همین شیوه ادامه دهد، آثار منفی آن بر او و جهان پیرامونش نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو ای شمشیر زمان مرگ، چطور میتوانی از حق و انصاف غافل باشی؟ حقیقتاً، به موقع و درستی به کار میافتی.
هوش مصنوعی: زندگی تو اینگونه با روشنی و درخشش و ارزشمندیات چگونه تطابق پیدا میکند؟
هوش مصنوعی: نه میتوانی سرنوشت خود را به راحتی تغییر دهی و نه میتوانی در مقابل مشکلات زمانه به پیروزی برسی.
هوش مصنوعی: من تو را همچون ذوالفقار علی (شمشیر معروف علی) در دست گرفتم، ای سنگیندل و سختی که بر دوش من سنگینی میکنی.
هوش مصنوعی: حقهایی که بر دوش توست، باید به دل و جانت متوجه شوی، اما چون به عمق آن توجه نمیکنی، نادیدهاش میگیری.
هوش مصنوعی: در این جمله به نوعی تبادل و معاملات اشاره شده که با گذشت زمان، ممکن است تأخیری در آن به وجود آید. در واقع بیان میکند که اگر تاخیر اتفاق میافتد، این به این دلیل است که شرایط و فرصتها تغییر کردهاند و باید به این نکته توجه کرد.
هوش مصنوعی: چرا ارزش و مقام انسانها را نمیدانی، در حالی که خودت هم انسان نیستی. تو چگونه میتوانی ارزش انسانها را بشناسی؟
هوش مصنوعی: ویرانی دنیا به خاطر تو آشکار است، امیدوارم در این جهان تو باقی نمانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.