گنجور

 
انوری

تو ای سیف زنگ اجل چون نگیری

که الحق به انصاف درخورد آنی

بدین تیزی و روشنایی و گوهر

ترا در کجا می‌خورد زندگانی

نه در دست تقدیر ملکی بگیری

نه در حرب ایام خونی برانی

ترا ذوالفقار علی خود گرفتم

گران قلتبانی گران قلتبانی

حقوقی که در گردنت هست واجب

به گوش دلت چون فرو می‌نخوانی

بدین مایه داد و ستد بعد ماهی

چه تاخیر سردست چون می‌توانی

چرا قدر مردم ندانی ولیکن

تو مردم نه‌ای قدر مردم چه دانی

خرابی عالم ز تو هست پیدا

مباد آنکه اندر جهان تو بمانی

 
 
 
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه