قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۵ - چون صدراعظم مجدالدین ابوالحسن عمرانی از سمرقند بازآمد و سلطان تشریفش فرمود اعدا بر او افتریها کردند در دفع آن افتریها انوری این قصیدهٔ بگفت
سه ماهه فراقت بر اهل خراسان
بسی سال بودست آسان و آسان
به جانت که گر بیخبرهاء خیرت
خبر داشت کس را تن از دل دل از جان
زبان بود در کامها بیتو خنجر
نظر بود در دیدهها بیتو پیکان
یکی از تف سینه در قعر دوزخ
یکی از نم دیده در موج طوفان
ز بس خار هجر تو در دیده و دل
ز خونابه رخسارها چون گلستان
چنان روز بر ما سیه کرد بیتو
که کسمان ندیدی سپیدی دندان
از آن بیم کز کافریهای گردون
نباید که کاری رود نابسامان
دعاگوی جان تو خلقی موحد
مددخواه جاه تو شهری مسلمان
کدامین سعادت بود بیشتر زین
که باز آمدی در سعادات الوان
مگر طاعتی کرده بودست خالص
زمین سمرقند در حق یزدان
اگر این نبودست آلوده گشتست
زمین خراسان به نوعی ز عصیان
که مستوجب فرقتت شد سه ماه این
که مستسعد خدمتت شد سه ماه آن
ایا چرخ در پیش قدر تو واله
و یا ابر در پیش دست تو حیران
تویی آنکه در مجلست بخت ساقی
تویی آنکه بر درگهت چرخ دربان
به کوی کمال تو در، عقل ناقص
به خوان سخای تو بر، جود مهمان
کند حل و عقد تو بر چرخ پیشی
دهد امر و نهی تو بر دهر فرمان
زمین هرکجا امن تو نیست فتنه
جهان هرکجا عدل تو نیست ویران
کمر پیش حکم تو بربسته جوزا
کله پیش قدر تو بنهاده کیوان
اثرهای کین تو چون نحس عقرب
نظرهای لطف تو چون سعد میزان
ز مسطور کلکت شود مرده زنده
مگر در دوات تو هست آب حیوان
زهی فکرتت اختران را مدبر
زهی دامنت آسمان را گریبان
به تشریف اقبال اگر برکشیدت
چه سلطان عالم چه گردون گردان
ز عالم تویی اهل اقبال گردون
ز گیتی تویی اهل تشریف سلطان
منزه بود حکم گردون ز شبهت
مجرد بود رای سلطان ز طغیان
از آن دم که چشم بد روزگارم
ز چشم خداوند کردست پنهان
گمانم به لطفت همین بود کاری
مرا پیش خدمت به اعزاز و احسان
گمانی ازین به یقین شد نشاید
امیدی از این به وفا کرد نتوان
نگر تا ندانی که تاخیر بنده
در این آمدن بود جز محض حرمان
به ذات خداوند و جان محمد
به تعظیم اسلام و اجلال ایمان
به تاکید هر حکمی از شرع ایزد
به تغییر هر حرفی از نص قرآن
به حق دم پاک عیسی مریم
به حق کف دست موسی عمران
به تیمار یعقوب و دیدار یوسف
به تقوی یحیی و ملک سلیمان
به جود کف راد دینار بخشت
که بر نامهٔ رزق خلقست عنوان
به نور دل پاک اسرار بینت
که بر دعوی آفتابست برهان
که در مدتی کز تو محروم بودم
جهان بود بر جان من بند و زندان
نفس کرده بر رویم اشک فسرده
اسف کرده در جانم اندیشه بریان
دلی پر مواعید تایید یزدان
سری پر اراجیف وسواس شیطان
تن از ایستادن به خانه شکسته
دل از بازگشتن ز خدمت پشیمان
تو دانی که تا یک نفس بیتو باشم
دلی باید از سنگ و جانی ز سندان
کنون نذر عهدی بکردم بکلی
که باطل نگردد به تاویل و دستان
که تا دست مرگم گریبان نگیرد
من و دامن خدمت و دست پیمان
حدیث نکوخواه و بدخواه گفتن
به مدح اندرون باز بردن به دیوان
طریقی قدیمیست و رسمی مؤکد
همه کس بگوید چه دانا چه نادان
من آن دانم و هم توانم ولیکن
از آن التفاتی نکردم به ایشان
که از عشق مدحت سر آن ندارم
که گویم فلانکس فلانست و بهمان
خداوند خود خصم را نیک داند
من این مایه گفتم تو باقی همی دان
الا تا ز نقصان کمالست برتر
الا تا ز گردون فرودند ارکان
ز آثار ارکان و تاثیر گردون
مبادا کمال ترا بیم نقصان
دو عیدست ما را ز روی دو معنی
که خوشی و خوبیش را نیست پایان
همایون یکی هست تشریف خسرو
مبارک دگر عید اضحی و قربان
بدان عید بادت قضا تهنیتگو
بدین عید بادت قدر محمدت خوان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوار سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است؟ جان سخن دان
خرد را عنان ساز و اندیشه را زین
براسپ زبان اندر این پهن میدان
به میدان خویش اندر اسپ سخن را
[...]
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که صد لیف از ده یکش بست بتوان
حکیم و کریم آمدند از دو عمران
کلیم خدا و کریم خراسان
عنایت گر دین یزدان که در دین
صلابت نماید چو موسی بن عمران
سرافراز فضل بن عمران که دارد
[...]
دعا گوی دولت اثیر آنکه وقتی
بخدمت رسیده است درجیش سلطان
مبارک ضمیر تو اشعار او را
پسندیده و گرده تحسین فراوان
بسش داده تعریف و تشریف با تو
[...]
ببردی دلم را بدادی به زاغان
گرفتم گروگان خیالت به تاوان
درآیی درآیم بگیری بگیرم
بگویی بگویم علامات مستان
نشاید نشاید ستم کرد با من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.