گنجور

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۱ - گرفتن عاس شهریار را و بردن پیش هیتال شاه گوید

 

سرآینده دهقان چنین یاد کرد

چو این از ره داد بنیاد کرد

که عاس آن جفاپیشه نابکار

دل آکنده از کینه شهریار

نداد او بمن دخت هیتال را

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۲ - بند افتادن شهریار در زندان سراندیب گوید

 

بعاس آن زمان گفت هیتال شاه

که برکش همین شب مر او را به راه

به سوی سراندیب بر بند کن

دل از بند او شاد خورسند کن

سراندیب را خود کمیندار باش

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۳ - رزم کردن ارژنگ شاه با هیتال شاه و شکست خوردن ارژنگ شاه گوید

 

بگاهی که سرزد خور از کوه روس

برآمد ز درگاه آوای کوس

دو لشکر ز کین صف کشیدند باز

جهان شد پر از ناله رزم ساز

تو گفتی ز بس ناله نای کوس

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۴ - نامه نوشتن ارژنگ شاه به زنگبار و یاری خواستن گوید

 

وزین رو چه (آن دید) ارژنگ شاه

نمانده کلاه و شکسته سپاه

فرستاد زی خسرو زنگبار

یکی نامه از خون دیده نگار

که ای شاه ما را به فریاد رس

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۵ - آمدن ارژنگ شاه با سپاه بر سر هیتال شاه گوید

 

سپاهی که از زر توانگر بود

بدست از پی کینه اش سر بود

سرهفته بنواخت شیر نای و کوس

شد از گرد لشکر جهان آبنوس

دگر ره بسوی سراندیب شد

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۶ - بند پاره کردن شهریار در بارگاه هیتال شاه گوید

 

سپهبد چو آن دید آمد بخشم

برو بر بگرداند از کینه چشم

بزد دست و غرید چون پیل مست

غل و بند و زنجیر در هم شکست

سر مرد دژخیم از تن بکند

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۷ - صف کشیدن ارژنگ شاه بر هیتال شاه گوید

 

کزین روی ارژنگ آمد به پیش

وزین روی هیتال با فیل خویش

دو لشکر برابر دگر صف زدند

غو پیل بر شد به چرخ بلند

جهانرا تو گفتی سیاهی گرفت

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۸ - پیدا شدن نقاب دار زرد پوش و کشتن نصوح را گوید

 

به پرسید هیتال کین مرد کیست

کزین سان سواری به گیتی نزیست

ندانیم گفتند کین نامدار

که باشد که آمد درین کارزار

کزین روی آمد مران زرد پوش

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۹ - رفتن نسناس زنگی به رزم او گوید

 

گرآن زرد پوشی که آید به جنگ

بباید سرش آورم زیر چنگ

نمایم بدو آنچنان دستبرد

که گردد پشیمان ازاین دار و برد

دگر روز چون سرکشید آفتاب

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۰ - کشته شدن بلال بدست نسناس زنگی گوید

 

بدو گفت کای زنگی دیو چهر

بگیری زمن دستبردی بدهر

چنانت ز میدان فرستم بدر

که بر تو بگریند مام و پدر

بگفت این و برداشت گرز کشن

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۱ - پیدا شدن نقاب دار زرد پوش و رزم او با نسناس گوید

 

که از دشت ناگاه برخواست گرد

بیامد سواری به ساز‌ِ نبرد

دگر ره پدیدآمد آن زرد پوش

چو دریای آتش برآمد بجوش

سره ره به نسناس زنگی گرفت

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۲ - پیدا شدن نقابدار سیه پوش و رزم او با نقابدار زرد پوش گوید

 

بد آن زرد پوش آن سیه پوش گفت

که مردی ز مردان نماند نهفت

هم اکنون تو را سربزیر آورم

چو آهنگ شیران چه شیر آورم

نخستین بمن گوی نام تو چیست

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۳ - نامه نوشتن هیتال شاه به اکره دیو و آمدن شنگاوه گرد گوید

 

چو کرد اژدهای شب قیر فام

نهان مهره مهر در زیر جام

دو لشکر دگر باره شد باز جای

نشستند بر تخت آوای نای

طلایه برون از دو لشکر شدند

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۴ - صف آرائی هیتال با ارژنگ شاه در برابر همدیگر

 

سپه جمله جنبید از جای خویش

ندانست بیدل سر از پای خویش

بکردند دم ستوران گره

به خود راست کردند گردان زره

میان تنگ بستند مر جنگ را

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۵ - رها شدن شهریار از بند هیتال شاه گوید

 

چو صف دو لشکر چنین راست گشت

برآمد یکی گرد از روی دشت

سپاهی سراسر در آهن نهان

همه شیر مردان جنگ آوران

در آهن نهان جمله همچون شرار

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۶ - خبردار شدن هیتال شاه از بند پاره کردن شهریار و بدر رفتن گوید

 

کشیدند صف چار لشکر چنین

دوتا از یسار و دو تا از یمین

که آمد خبر پیش هیتال شاه

که بگریخت از بند او نیکخواه

همه بند زندان بهم درشکست

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

 

ببردش کشا(ن) پیش ارژنگ شاه

چنان خسته و بسته ز آوردگاه

چو از دور ارژنگ شاه سوار

بدید آن رخ نامور شهریار

فرود آمد از پشت پیل دمان

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۸ - هنرنمائی کردن فرانک با شهریار گوید

 

بیامد به پیش فرانک دلیر

سپهدار فرخنده شیر گیر

چه دیدش فرانک برآمد برش

فرود آمد و بوسه زد بر سرش

سپهدار کردش بسی آفرین

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۹ - بخشیدن جام انجمن نمای با آئینه حکمت ارژنگ شاه به شهریار گوید

 

چو زین باغ طاووس زرین پر

برون شد به شام از حد باختر

غزالان مشکین به باغ آمدند

همه چشمها چون چراغ آمدند

سه لشکر برابر فرود آمدند

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۰ - مجلس آراستن ارژنگ شاه با شهریار گوید

 

چنین گفت ارژنگ با نامور

که این جام و آئینه را در نگر

که تا هریک از این دو صنعت بود

وزین هر دو بسیار حکمت بود

مر این جام را جام انجم نمای

[...]

عثمان مختاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode