گنجور

 
عثمان مختاری

چو زین باغ طاووس زرین پر

برون شد به شام از حد باختر

غزالان مشکین به باغ آمدند

همه چشمها چون چراغ آمدند

سه لشکر برابر فرود آمدند

برآمد خروش طلایه بلند

بفرمود ارژنگ تا تخت زر

نهادند و گردان پرخواشجوز

همه یکسره پیش شاه آمدند

کمر بر میان با کلاه آمدند

سپهدار آمد به نزدیک شاه

شه ارژنگ برخواست از روی گاه

ببوسید چشم و سر نامور

برو بر فشاندند زرو گهر

به گنجور گفت آنکه گفتم بیار

بنه آن بر نامور شهریار

برفت و بیاورد گنجور شاه

نهادند بر پهلوان سپاه

نخستین یکی جام گوهر بکار

بیاورد پیش یل نامدار

ز گوهر مرصع مر آن جام زر

نهادند گردان پر خواشخور

دویم نیز در پیش آن نامدار

یکی آئینه پاک و صاف از غبار