سپهبد چو آن دید آمد بخشم
برو بر بگرداند از کینه چشم
بزد دست و غرید چون پیل مست
غل و بند و زنجیر در هم شکست
سر مرد دژخیم از تن بکند
بدان نامور بارگاهش فکند
بزد دست و برداشت کرسی عاج
بشد تازیان تابر تخت ساج
چو هیتال دید از برتخت آن
تن افکند از تخت اندر زمان
بزد نعره کورا به بند آورید
سرش را بخم کمند آورید
دلیران گرفتند اندر میان
برآمد خروشیدن پردلان
سپهبد بدان کرسی زرنگار
بسی را به خاک اندر افکند خوار
چو کرسی زرین بهم درشکست
یکی تیغش آمد بناگه بدست
ز گردان شمشیرزن را بدار
چهل نامور کشت آن نامدار
در بارگه را گرفتند سخت
بند راه کاید برون نیکبخت
بسر برش آن خیمه انداختند
دگر باره کارش تبه ساختند
سواران فرو ریختند از دو روی
ببستند دست یل جنگجوی
نهادند زنجیر بند گران
بگردن بکردندش آهنگران
بزد نعره هیتال کای شوم روی
روان کردی از خون بدین بام جوی
بفرمود تا برکشندش بدار
دلیران گردان خنجرگزار
ببردند گردان گردنکشان
ز پیش شهش بسته و تن کشان
بدژخیم خون ریز فرمود شاه
ببر برکش او را بدار سیاه
رساندند یل را به نزدیک دار
نگه کرد بردار یل شهریار
به یزدان بنالید و بد در شگفت
دل از جان و از زندگانی گرفت
ببارید از دیده خوناب گرم
همی گفت گریان به آوای نرم
که از مرگ چون نیست کس را گذر
پی مرگ مان بست باید کمر
چو گیتی نباشد بکس پایدار
همان به که میریم در پای دار
ولی با من ای بخت بد ساختی
بکام نهنگم درانداختی
همی آرزو بودم از روزگار
کز ایدر بایران خرامم سوار
یکی حلقه در گوش شیران کنم
هنر با دلیران ایران کنم
جهان دیده دستان ببیند هنر
ازین بی هنر نامور بی پدر
همه رسم برزوی (جا) آورم
هنر هدیه پیش نیا آورم
که با رستم زال شد در نبرد
بدشت سمنگان برآورد کرد
ولیکن نیامد ز بخت این مراد
که بدبخت مردم بگیتی مباد
مرا باتو این بخت بد جنگ نیست
که با بخت بد جنگ را چنگ نیست
که بسیار مردم چو من سینه چاک
بمرد و ببرد آرزو زیر خاک
وز آن پس چنین گفت زین انجمن
کسی گوید این با گو پیل تن
که از ناسزا گفتن سام زار
به هندوستان گشته ام شهریار
وگرنه چکارش به هندوستان
بدین مرز پر مکر جادوستان
بیاو بخواه از بدان خون من
ایا نامور رستم پیل تن
بدین بد که از ره یکی تیره گرد
برآمد که رخسار مه تیره کرد
سواری بکردار غرنده ببر
برون آمد از گرد چون تیره ابر
یکی اسب گلگون چو ابر آن عقاب
بزیر اندر آن بسته بر رخ نقاب
ز سر تابه پا یل سیه پوش بود
چو ابرش بکف تیغ در جوش بود
چو آمد برآورد تیغ ستیز
بر عاس شد در زمان تند و تیز
چنان زدش تیغی چو آمد ز باد
که سر از تنش زیر پا اوفتاد
سوار سه چار از دلیران بکشت
سرباره گرد(ا)ند و بنمود پشت
که لشکر فزون بود و او یک سوار
نبد جای آویزش و کارزار
چنان چونکه آمد بزد رفت شاد
ازان لشکر کشن مانند باد
ندانست کس کآن سوار از کجاست
که از چپ درآمد برون شد ز راست
چو هیتال از این کار آگه نبود
جهان شد دگر پیش چشمش چه دود
همی خواست کآید بر شهریار
ز کین مرد را خود بدارد بدار
برآمد ز جا پاک دستور شاه
زمین بوسه زد در زمان پیش شاه
بدو گفت ای نامور شهریار
مکن مرد را گفتم از کین بدار
کنون نامه تو به ایران شده
بر نامور شاه شیران شده
دمادم رسد رستم رزمخواه
براندیش از خود مکن تیره ماه
کنونش بفرمای بند گران
چو باز آئی از رزم با سروران
به بند اندرش کش به ایران فرست
به نزدیک شاه دلیران فرست
سپارش بلهراسب بسته دو دست
بگو این بدان شاه یزدان پرست
که مالی که مهراج آورده تاو
بضحاک شاه از پی باج مار
من آن مال اکنون بشه میدهم
بجای یکی پانزده میدهم
شه او را فرستد به نزدیک زال
وزین کین نباشی تو خود بدسکال
که بار سمت نیست از کینه تاو
که رستم عقابست و تو چون چکاو
بفرمود کاید برش باژگیر
چو بشنید هیتال گفتار پیر
چو آمد برش باژگیر آن زمان
بدو گفت هیتال تیره روان
ببر زابلی را بنارین حصار
ستون ز آهن آور به قلعه چهار
بپایش یکی بند آهن به بند
بزن بر زمین آن ستون بلند
به بندش ورا در میان ستون
چو شرزه هیون و چو لختی هیون
شب و روز ازین یل خبردار باش
مخور باده از خواب بیدار باش
ز بیگانه مردم میان حصار
نباید که بگذاری ای نامدار
برفت آن زمان باژگیر و ببرد
یل نیو را از بر شاه گرد
ستون زآهن آورد دردم چهار
ابا طوق و زنجیر و غل استوار
بن آن ستون ها بزد بر زمین
ستونش مگو چار دار کزین
بگردنش بنهاد طوق گران
به بستش بمسمار آهنگران
در قلعه بربست و هشیار بود
شب و روز زان یل خبردار بود
چنین است آئین چرخ بلند
گهت شاد دارد گهت مستمند
نگارنده نقش بند سخن
رقم این چنین زد ز مشک ختن
که هیتال شاه آن شه بدسکال
یکی نامه بنوشت نزدیک زال
که بر رای دستان روشن روان
نماند مر این آشکارا نهان
که فرزند برزوی یل شهریار
برآورد از این لشکرما دمار
کمر را بیاری ارژنگ بست
چو درباره زین گه کین گذشت
بسی مرد از دلیران من
مرآن ده سواران شیران من
بدین کین سه فرزند من کشته است
مرا بخت یکباره گی گشته است
کنونش به بند گران کرده ام
برای تو او را نیارزده ام
از آنگه که رستم گو نامدار
که برتر از او نیست در کارزار
به هندوستان گشت شه یار را
کمر بست از کین چو پیکار را
بهر سال بهر تو میداد باج
چو از یاده و طوق و با تخت عاج
چنان چونکه رای نیاکان من
من آن باج را برنهادم بتن
کزآن نامداران یکی نامدار
بهندش روان کن ابا صد هزار
بدو تا به نیرو فرستم برت
وزین تیز منت نهم بر سرت
من و شاه ارژنگ و هندوستان
به بینم که تا چیست رای جهان
بارژنگ اگر هند گیرد قرار
ستان باج از آوای (گو) نامدار
بمن گر بگیرد قرار این زمین
دهم باج هرگز نباشم به کین
هم اکنون ابا لشکر و کوس و پیل
سوی شاه ارژنگ چون رود نیل
نهاد از بر نامه چون مهر شاه
نوندی سوی سیستان گرد راه
فرستاده چون پیش دستان رسید
زمین بوسه زد آفرین گسترید
بدستان ازاین داستان کرد یاد
چو بشنید دستان دلش گشت شاد
چو آن نامه را خواند دستان پیر
پر از خنده لب تازه شد جان پیر
بخلوت شد و این به رستم بگفت
تهمتن چو بشنید ماندش شگفت
چنینی گفت مر زال را کای دلیر
مزاید بجز بچه نره شیر
نیا گرد سهراب و برزو پدر
چرا بی هنر ماند آن بدگهر
بشد رستم آن دم بر نام اوی
ز پورش خبر داد و از کام اوی
بشد شاد مادر چو آن را شنید
ز شادی همی خواست جامه درید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، سپهبد (که احتمالاً رستم است) از کینه و نفرت گذشته چشمپوشی میکند و با قدرت تمام دشمنش (یک دژخیم) را میکشد و او را به درگاه شاه میاندازد. او به شدت میجنگد و دشمنان را شکست میدهد، اما در همین حال از بخت بدش و سرنوشتش غمگین است و آرزو میکند که با ناموران ایران بجنگد و به افتخارهایی برسد. رستم از وضع خود و زنجیری که به او بسته شده، افسوس میخورد و به تقدیر بدش شاکی است. در نهایت، او به عنوان یک دلیر و نامدار شناخته میشود و خبرهایی از حوادث آینده و سرنوشت خود و کشته شدن فرزندانش نیز مطرح میشود. ضمن آنکه در دل به زن و فرزندانش فکر میکند و احساساتی از غم و شادی را بیان میکند. این شعر به نبرد، شجاعت، و اندیشههای انسانی در مواجهه با سرنوشت میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد این وضعیت را دید، تصمیم گرفت که به او رحم کند و از کینه و دشمنی چشمپوشی کند.
هوش مصنوعی: دستش را بلند کرد و چون فیل دیوانه با قدرتی فوقالعاده، غل و زنجیرها را از هم پاشید.
هوش مصنوعی: سر دژخیم به زمین افتاد و از بدنش جدا شد، و سپس به سوی آن مکان نامی منتقل شد.
هوش مصنوعی: دست خود را به سمت کرسی عاجی دراز کرد و آن را برداشت، تا بر تخت ساج بنشیند.
هوش مصنوعی: وقتی هیتال آن بدن را از روى تخت دید، در همان لحظه از تختش پایین آمد.
هوش مصنوعی: با صدای بلند او را صدا بزنید و او را به دام بیندازید، سرش را با گرهای محکم بگیرید.
هوش مصنوعی: بزرگمردان در میدان جنگ در هیاهویی که برخاسته، شجاعانه ایستادهاند، اما ترسوها در حال هراسانی هستند.
هوش مصنوعی: سرتیپ با جایگاه با ارزشش، بسیاری را که به غلط بزرگ شده بودند، ذلیل و رسوا در خاک انداخت.
هوش مصنوعی: وقتی که تخت طلایی به هم ریخت، ناگهان یک تیغ به دست او رسید.
هوش مصنوعی: تعدادی از جنگجویان ماهر را به میدان بیاور و در نبردی بزرگ با نامورانی که در آنجا حضور دارند، به جان هم بزنند.
هوش مصنوعی: در اینجا حکایت از دشواریهایی است که بر سر راه یک شخص یا یک موقعیت خوب وجود دارد و به نوعی اشاره به این دارد که ممکن است شرایط سختی پیش روی او باشد که مانع از پیشرفت و موفقیت او شود. با این حال، این فرد هنوز امید به رسیدن به سرنوشت بهتر را در دل دارد.
هوش مصنوعی: آن بچه را به زیر خیمه بردند و دوباره کار او را خراب کردند.
هوش مصنوعی: سواران از دو سو به دشمن حمله کردند و جنگجوان، با مهارت دست به کار شدند.
هوش مصنوعی: زنجیر سنگینی به گردن او انداختند و آهنگران این کار را انجام دادند.
هوش مصنوعی: آوای بلندی سر داد، چگونه روی پلیدت را از خونم به این بام رساندی.
هوش مصنوعی: او دستور داد تا او را به دار ببرند، جایی که دلیران با خنجرهای خود گرد آمدهاند.
هوش مصنوعی: آنها گردنکشان را از پیش شاه دور کردند و به زنجیر و سختی به بیابان بردند.
هوش مصنوعی: شاه بدجنس و خونریز دستور داد تا فردی را که او را آزار داده بود، دستگیر و اعدام کنند.
هوش مصنوعی: جوانمردی را به نزد دار آوردند و او را به عنوان حاکم و سرپرست معرفی کردند.
هوش مصنوعی: به خداوند شکوه کنید و از چیزهای ناپسند غمگین شوید، چرا که روح و زندگی از دل شما گرفته شده است.
هوش مصنوعی: از چشمانم اشکهایی داغ و غمانگیز میریزد و در حالتی از اندوه، با صدای ملایم و نرم چیزی میگویم.
هوش مصنوعی: از آنجا که هیچکس از مرگ نمیتواند فرار کند، باید برای مرگ آماده شویم و قوی و مصمم باشیم.
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا هیچکس را برای همیشه نگه نمیدارد، بهتر است که ما هم به آرامی از آن فارغ شویم.
هوش مصنوعی: اما ای بخت شوم، تو با من چه کردی و سرنوشت من را به چنگال مشکلاتی انداختی که به اندازهی نهنگ بزرگ و عظیم است.
هوش مصنوعی: من همیشه آرزو داشتم که از این دنیا به سوی ایران سوار بر اسب حرکت کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم با هنر و شجاعت خود، در دل سرزمین ایران، اعتبار و ارزش بیشتری به وجود آورم.
هوش مصنوعی: جهان بینایی دارد که توانایی هنر را از کسی که دانشی ندارد، ولی با استعداد و مشهور است، تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: من همه ویژگیهای برزوی را به خود میگیرم و هنرم را به نیا هدیه میدهم.
هوش مصنوعی: در نبردی که در دشت سمنگان رخ داد، زال به مبارزه با رستم رفت و او را به چالش کشید.
هوش مصنوعی: اما خوشبختی مورد نظر از جانب سرنوشت نیامد، کاش که مردم در دنیا بدبخت نباشند.
هوش مصنوعی: بخت بد من به خاطر تو در جنگ نیست و جنگیدن با بخت بد، هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم مانند من با دلهای شکسته جان باخته و آرزوهایشان زیر زمین دفن شده است.
هوش مصنوعی: پس از آن، کسی در این جمع گفت: چرا این موجود بزرگ مانند فیل به نظر میرسد؟
هوش مصنوعی: من به خاطر ناسزاهایی که سام زار به من گفت، حالا شاه هندوستان شدهام.
هوش مصنوعی: اگر نه، چه ارتباطی به هندوستان و این مرز پر از ترفند و جادو دارد؟
هوش مصنوعی: بیا و از کسانی که بد هستند، خون من را بخواه ای رستم، که دارای بدن پرزور و بزرگ هستی.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که حادثهای ناپسند به وجود آمده که باعث شده شخصی که بر اثر این حادثه به نوعی تیرگی و غم دچار شده، چهرهاش مانند ماهی که در شب پنهان شده، تیره و غمگین به نظر برسد.
هوش مصنوعی: سواری بر اسب غرندهای سوار شد و در دل شب، همچون ابرهای تیره، از میان غبار برآمد.
هوش مصنوعی: یک اسب زیبا و رنگین مانند ابر، همانند عقابی که در زیرش پنهان شده و چهرهاش را پوشانده است.
هوش مصنوعی: از سر تا پا، یل (قهرمان) یا جنگجو که پوشیده در لباس سیاه است، مانند ابری است که در دستانش شمشیری در حال تلوّز و جوشیدن دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که جنگ آغاز شد و شمشیرها بیرون آمد، او به سرعت و با شدت عمل کرد.
هوش مصنوعی: چنان ضربهای به او زد که گویی از نیروی باد بود که سرش از بدنش جدا شد و به زیر پا افتاد.
هوش مصنوعی: سوار دلیر، چند نفر از جنگجویان را کشت و نشان از قدرت و شجاعت خود را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در میدان نبرد، تعداد دشمنان بسیار زیاد است و فردی که تنها به تنهایی در برابر آنها قرار دارد، جایی برای پنهان شدن و فرار ندارد.
هوش مصنوعی: همچون برمیشود، بیخبر از دیگران، شاد و خوشحال از میدانی که به پیروزی رسیده، همانند باد به سرعت میرود.
هوش مصنوعی: هیچکسی نمیدانست که آن سوار از کجا آمده است، زیرا او از سمت چپ ظاهر شد و از سمت راست خارج گشت.
هوش مصنوعی: وقتی هیتال از این کار خبر نداشت، دنیا برایش به شکل دیگری نمایان شد و همچون دودی در برابر چشمانش پدیدار گردید.
هوش مصنوعی: او میخواست که بر پادشاه بیاید تا انتقام مرد را که به او ظلم کرده بود، بگیرد.
هوش مصنوعی: دستور برجسته و نیکوکار از جای خود برخاست و قبل از ورود شاه به او احترام گذاشت و بوسهای بر زمین زد.
هوش مصنوعی: به او گفتم ای پادشاه معروف، مرد را نرنجان و از کینه و انتقام بپرهیز.
هوش مصنوعی: اکنون نامه تو به ایران رسیده و به دست شاه شیران افتاده است.
هوش مصنوعی: هر لحظه رستم، قهرمان جنگ، به میدان میآید؛ پس از خود نترس و نگذار افکار منفی بر تو غلبه کند.
هوش مصنوعی: اکنون به او پیغام بده که وقتی از جنگ به سمت سروران بازگشتی، بار سنگین را بر دوش بگذار.
هوش مصنوعی: او را به بند بکش و به ایران بفرست، به نزد شاه دلاور بفرست.
هوش مصنوعی: سپاسگزاری بلهراسب به دو دستش را بخواهید و به او بگویید که این را به شاهی که یزدان را میپرستد منتقل کند.
هوش مصنوعی: مالی که مهراج آورده، به نفع بضحاک شاه است تا او به خوبی از مار باج بگیرد.
هوش مصنوعی: اکنون من آن مال را که دارم به شما میدهم، اما به جای یک عدد، پانزده عدد تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: شاه او را به نزد زال فرستاد، زیرا که تو خود به خاطر این کار ناپسند و بدی که انجام دادهای، شایسته این مقام نیستی.
هوش مصنوعی: شخصی که دارای خصلتهای برجسته و قوی است، از کینه و دشمنی متاثر نمیشود؛ مانند رستم که به بزرگی و قدرت خود معروف است، در حالی که دیگران همچون چکاوک هستند که به نسبت او ضعیف و کمارجاند.
هوش مصنوعی: حکم کرد که نزد او برود و مالی را بگیرد. وقتی این حرف را شنید، شخصی به سخن آن مرد سالخورده پاسخ داد.
هوش مصنوعی: زمانی که باژگیر به او نزدیک شد، به او گفت: "ای هیتال، با روح تاریکت!"
هوش مصنوعی: یک ببر زابلی را از درون این حصار آهنی به قلعه چهار منتقل کن.
هوش مصنوعی: پایش را با زنجیری محکم ببند و آن ستون بلند را به زمین بکوب.
هوش مصنوعی: او همچون شیر در میان ستونها به شدت فریاد میکشد و مانند یک حیوان وحشی در حال آزاد شدن است.
هوش مصنوعی: در تمام ساعات شب و روز، هوشیار و آگا باشید و از خواب غفلت بیرون بیایید، مبادا فریب وعدهها را بخورید.
هوش مصنوعی: نباید اجازه بدهی که افراد غریبه به داخل دیوارهای شهر بیایند، ای شخص مشهور.
هوش مصنوعی: در آن زمان، باژگیر رفت و قهرمان نیو را از حضور شاه برد.
هوش مصنوعی: ستونهای آهنی، درد من را بیشتر میکند و به وسیلهی طوق، زنجیر و غل محکم شده است.
هوش مصنوعی: این شعر به ما میگوید که وقتی چیزی به زمین میافتد و شکسته میشود، دیگر شایستهی گفتن نیست که چه تعداد پایه و ستونی داشت. به نوعی اشاره دارد به ناپایداری و بیاهمیتی چیزهایی که در نهایت از بین میروند یا سقوط میکنند.
هوش مصنوعی: بر گردن او گردنبند سنگینی آویختند و او را با میخهای آهنی محکم کردند.
هوش مصنوعی: در دژ محکم و امن، انسان همیشه هوشیار و آگاه است، چون میداند که یک قهرمان در حال مراقبت و خبرگیری از اوضاع است.
هوش مصنوعی: این زندگی گاهی انسان را شاد و خوشحال میکند و گاهی هم به سختی و تنگدستی میکشاند.
هوش مصنوعی: نویسنده با هنرمندی و تبحر فراوان، این شکل زیبا و شگفتانگیز را خلق کرده است، همچون عطر خوش مشک از ختن.
هوش مصنوعی: هیتال، شاه بدسگال، نامهای به زال نوشت و نزد او فرستاد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با عقل و درایت باشد، نمیتواند از حقیقت و واقعیت پنهان بماند، حتی اگر به نظر برسد که چیزی پنهان است. حقیقت در نهایت آشکار میشود و بر افکار و تصمیمات آگاهانه تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: فرزند برزوی، پهلوانی از سرزمین شهریار، از این لشکر برای ما مشکلات زیادی به وجود آورد.
هوش مصنوعی: زمانی که کمر را به زین میبندند و آماده نبرد میشوند، دیگر لحظهای تردید نکنید که خونخواهی آغاز شده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از دلیران من در جنگ بودهاند و سوارانی شجاع و مانند شیران در مقابل دشمنان ایستادهاند.
هوش مصنوعی: مقدار زیادی از غم و اندوه من به خاطر این است که سه فرزندم جان خود را از دست دادهاند و بخت من به طور ناگهانی به بدترین حالت تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: هم اکنون او را به سختی به خاطر تو در بند کشیدهام و چیزی از ارزش او کم نکردهام.
هوش مصنوعی: از زمانی که رستم، قهرمان معروف، به میدان جنگ قدم گذاشت، هیچکس در نبردها به پای او نمیرسد.
هوش مصنوعی: شاه به قصد انتقام و جنگ، عزم سفر به هندوستان کرده است و برای این پیکار آماده میشود.
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر تو، مزد و هدیهای میدادند، مانند یاده و طوق و تختی از عاج.
هوش مصنوعی: من مانند نیاکانم، این مالیات را بر دوش خود قرار دادم.
هوش مصنوعی: از میان ناموران، یکی را انتخاب کن که از هزاران نفر مشهورتر باشد و او را به هند بفرست.
هوش مصنوعی: برو تا با قدرتی که دارم، بر تو بفرستم و از آن سریع و تند، بر سرت بگذارم.
هوش مصنوعی: من و شاه ارژنگ و سرزمین هند را مشاهده میکنیم تا ببینیم تصمیم و ارادهی جهان به کجا میرسد.
هوش مصنوعی: اگر بارژنگ به هندوستان برود و در آنجا مستقر شود، با صدای معروفش از مردم باج میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر این دنیا به من بیقراری بدهد، حاضر میشوم هرچه دارم بپردازم، ولی هرگز به خاطر کینه کسی دلم غمگین نخواهد شد.
هوش مصنوعی: همین الان با لشکری بزرگ و کمان و فیل به سمت شاه ارژنگ همانند رود نیل در حال حرکت هستند.
هوش مصنوعی: اگر به سراغ سیستان بروی و دل را به مهر و محبت شاه بسپاری، همچون سفر با شکوهی که پیش روی توست، راه را آغاز کن.
هوش مصنوعی: فرستاده وقتی به دستان رسید، به زمین بوسه زد و تحسین کرد.
هوش مصنوعی: در این داستان، افرادی که با دستان خود این ماجرا را روایت کردند، وقتی این قصه را شنیدند، دلشان شاد شد.
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را خواند، دستان پیر پر از خنده شد و لبهایش جوانتر گردید.
هوش مصنوعی: در خلوتی که ایجاد شده بود، تهمتن (رستم) این سخن را شنید و از آن شگفتزده ماند.
هوش مصنوعی: زال به دلیر میگوید که هیچ کس نمیتواند با فرزند شیر نر رقابت کند.
هوش مصنوعی: چرا پدر سهراب و برزو که از نسل های بزرگ و توانمند هستند، هنوز بدون هنر و استعداد ماندهاند؟
هوش مصنوعی: در آن لحظه، رستم به نام او اشاره کرد و خبر از پسرش را داد و از آرزوی او صحبت کرد.
هوش مصنوعی: مادر وقتی این خبر را شنید بسیار خوشحال شد و از شادی تصمیم گرفت لباسش را پاره کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.