وحشی » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در ستاش میرمیران
تفت رشک ریاض رضوان استکه در او جای میرمیران است
غیرت باغ جنت است آریهر کجا فیض عام ایشان است
حبذا این رخ بهشت آراکه بهار حدیقهٔ جان است
مرحبا این بهار جان پرورکه ازو عالمی گلستان است
با کف او که معدن کرم استبا دل او که بحر احسان است
کیسه و کاسهای که مانده تهیکاسهٔ بحر و کیسه […]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲
تا به غربت فتاد خاقانییکدری خانهایش زندان است
نه درون ساختنش توفیق استنه برون تاختنش امکان است
روی چون عنکبوت در دیوارپس سنگی چو مور پنهان است
پاسبانش برون در قفل استپرده دارش درون کلیدان است
اشک جیحون و دم سمرقندیدل بخاری و آه سوزان است
یعنی این در چهار دیواری استکه درش سوی چرخ گردان است
از برون لب به […]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۳
دار عزلت گزید خاقانیکه به از دار ملک خاقان است
خورش از مشرب قناعت ساختکه چو زمزم هم آب حیوان است
نبرد تا تواند انده رزقکانده رزق بر جهانبان است
عمرا گر بهر رزق موقوف استرزق موقوف بهر فرمان است
نپذیرد ز کس حوالهٔ رزقکه ضماندار رزق یزدان است
مور را روزی از سلیمان نیستگه ز روزی ده سلیمان است

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۲
ظلم فریادی از ضعیفان است
ناله برق در نیستان است
تیغ بیدادگر دو سر دارد
از هدف بیش تیر نالان است
سفره خاک و خوان گردون را
سر پر شور من نمکدان است
قفس من سواد شهر بود
بال من پره بیابان است
ناله عجز پیش سنگدلان
بانگ اسلام و کافرستان است
جز در حق به هر دری که روی
مد انعام، چوب دربان است
نپذیرد ز […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳
عشق سلطان و عقل دهقان است
رزق دهقان ز عدل سلطان است
عشق چون آفتاب کنعانی
عقل ده گانه همچو اخوان است
کیست گردن ز حکم عشق کشد؟
عشق انگشتر سلیمان است
ظلمات سواد هستی را
مشرب عشق، آب حیوان است
عقل در بارگاه حضرت عشق
منفعل چون نخوانده مهمان است
عقل مرغی است در قفس محبوس
عشق سیمرغ قاف امکان است
عقل فرمان پذیر تکلیف است
عشق […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
شربتی در دو لعل جانان استکه خیالش مفرح جان است
از پی قتل مردم داناتیغ در دست طفل نادان است
میتوان یافتن ز زخم دلمکاین جراحت نه کار پیکان است
قتلگاهی است کوی او کان جازخم بیداد و تیغ پنهان است
دلم از نالهٔ شعله در خرمنچشمم از گریه خانه ویران است
سر زلفی چگونه گردد جمعکه از آن مجمعی […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
خانهٔ دل سرای جانان من است
خلوت خاص حضرت جان است
بزم عشق است مجلس جانم
ساقیش بندگی جانان است
عشق سرمست توبه ام بشکست
بیگناهم مرا چه تاوان است
دُرد دردش مدام مینوشم
ذوق مستی جانم از آن است
سخنی خوش به ذوق میگویم
قصهام داستان مستان است
رندم و ساکن خراباتم
زانکه این گوشه وقف رندان است
نالهٔ عاشقانهٔ سید
بلبل مست گلشن جان است

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
هرکه چون ما حریف مستان است
در خرابات رند مستان است
نور چشمست هرچه می بینم
دل و دلدار و جان و جانان است
آفتابی است برقعی بسته
روشنش بین که ماه تابان است
همه آئینهٔ جمال ویند
نظری کن که عین اعیان است
گنج اسماست در همه عالم
گنج و گنجینهٔ فراوان است
موج و دریا دو رسم و دو اسمند
نزد ما هر دو […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
بندگی کن که کار نیک آن است
این چنین کار کار نیکان است
دل ما دلبری که می بیند
جان به او می دهد که جانان است
آفتابی به مه شده پیدا
گرچه او هم به ماه پنهان است
موج و بحر و حباب و قطرهٔ آب
نزد ما هر چهار یکسان است
کنج دل گنجخانهٔ عشق است
خانه بی گنج کُنج ویران است
زاهدان […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
نعمت الله حریف مستان است
عاشق روی می پرستان است
در خرابات مست لایعقل
ساقی بزم باده نوشان است
والهٔ زلف روی محبوب است
فارغ از جمع و از پریشان است
نوبت زهد و زاهدی بگذشت
دولت عشق و دور رندان است
نوش کن جام می که نوشت باد
گر هوایت به آب حیوان است
در دلم درد و در سرم سودا
باده درجام و عشق […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
نعمت الله میر رندان است
طلبش کن که پیر رندان است
بزم عشق است عاشقان سرمست
ساقی ما امیر مستان است
دل ما گنجخانهٔ عشق است
جای آن گنج کنج ویران است
سخن ما به ذوق دریابد
هرکه واقف ز ذوق یاران است
همه عشق است غیر او خود نیست
جان فدایش کنم که جانان است
عالم از آفتاب حضرت او
به مثل همچو ماه تابان […]

شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴
مرد مردانه شاه مردان است
در همه حال مرد مردان است
در ولایت ولی والی اوست
بر همه کاینات سلطان است
سید اولیا علی ولی
آنکه عالم تنست و او جان است
گر چه من جان عالمش گفتم
غلطی گفتهام که جانان است
بی ولای علی ولی نشوی
گر تو را صد هزار برهان است
ابن عم رسول یار خدا
آن خلیفه علی عمران است
یوسف […]

شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۲۴
هیچمان از کسی دریغی نیست
آنچه داریم در ضرردان است
باز بنیاد عشق نو کردیم
با حریفی که جان جانان است
باز زُنار عشق بر بستیم
قصهٔ ما چو شیخ صنعان است
باز یوسف به مصر دل بنشست
فارغ از جاه و بند و زندان است
باز آن شاخ گل به رقص آمد
صوفیان موسم گلافشان است
از برای نثار پای گل است
نقد غنچه که […]

شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷۰
جنت نفس دوزخ جان است
ترک دوزخ بگو بهشت آن است
آبش آتش نماید آتش آب
دوزخش در بهشت پنهان است

شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷۱
همه عالم تن است و او جان است
شاه شروان و میر او جان است
جام گیتی نماش می خوانند
به حقیقت بدان که این آن است

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
سرو قدت روان لبت جان است
جان من این روان من آن است
حلقه حلقه اگر نه مست نواند
در گوش تو از چه غلطان است
یادگارم ز تیر غمزه تو
بر دل خسته داغ پیکان است
دیده در علم دید؛ درانی است
تا در کنار این معانی نه حد باران است
گفتمش مرغ زیرک است دلم
گفت صیاد نیز پردان است
گفتم این میم […]
