سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱
ای که از بهر خدمت در توبست دولت میان و کام گذارد
پیش از آن کم زمانه آش کندفضل کن سیدی فرست آن آرد
هر که از دیدن تو خرم نیستباد در گوش گیر و در دل کارد

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۹
چون منی را فلک بیازاردخردش بیخرد نینگارد؟
هر زمانی چو ریگ تشنهترمگرچه بر من چو ابر غم بارد
چون بیفسایدم چو مار، غمیبر دل من چو مار بگمارد
تا تنم خاک محنتی نشودبه دگر محنتیش نسپارد
اندر آن تنگیم که وحشت اوجان و دل را گلو بیفشارد
راضیم گرچه هول دیدارشدیدهٔ من به خار میخارد
کز نهیبش همی قضا و بلابر […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۳ - در مفارقت دوستی
به خدایی که از شب تیرهروز روشن همی پدید آرد
بیقلم بر بساط آینه فامصورت آفتاب بنگارد
کز غمت انوری ز آتش دلآب حسرت ز دیده میبارد

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۷ - شراب خواهد
ای جهانی پر از مکارم توانوری در جهان ترا دارد
چون قویدل بود به رحمت توهر زمان زحمتت همی آرد
چکند گرچه نیست بر تو عزیزخویشتن خوار مینپندارد
بسکه کوشد که با تو دم نزندکرمت خامشش بنگذارد
مبرمی شرط شاعریست ولیکبنده را زان شمار نشمارد
اینک این مباینت حکمیستکه به انصاف حکم بگزارد
اینکه او پشت دست میخایدهمه را پشت پای […]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
عشق هر محنتی به روی آردمکن ای دل گرت نمیخارد
وز چه رویت همی شود غم عشقروی سرکش که روی این دارد
دامن عافیت ز دست مدهتا به دست بلات نسپارد
گویی اندر کنار وصل شومتا شوی گر فراق بگذارد
وصل هم نازمودهای که به لطفخون بریزد که موی نازارد
مردبینی که روز وصل چو شمعدر تو میخندد اشک میبارد
گیر […]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
یار با هرکسی سری داردسر به پیوند من فرو نارد
این چنین شرط دوستی باشدکه بخواند به لطف و بگذارد
دل و جانم به لابه بستاندپس به دست فراق بسپارد
ناز بسیار میکند لیکننیک بنگر که جای آن دارد
جان همی خواهد و کرا نکندکه به جانی ز من بیازارد

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵
گوئیا چشم ابر می خارد
کآب از چشمهاش می بارد
طرفه دریادلیست سقایم
کآب از بهر ما همی آرد
آب آرد به سوی ما آری
شرم از چشم ما نمی آرد
چشم ما آب می زند بر روی
مژه هم قطره قطره بشمارد
آبیاری به آب دیده کنم
هر که تخم محبتی کارد
آب چشم روان فرو شوید
نقش غیری که دیده بنگارد
نعمت الله امین رندان […]

رشیدالدین وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح ملک اتسز
خسروا ، چون تو آسمان نارد
خدمت و زمانه بگزارد
باد را هیبت تو بر بندد
کوه را حملهٔ تو بردارد
پای تو فروش محمدت سپرد
دس تو تخم مکرمت کارد
روز هیجا ز سر کشان تیغت
هیچ کس را بکس بنگذارد
تیر چون باد تو ز شخص عدو
شکم خاک را بینبارد
همچو مشاطگان عزیمت تو
هر دو رخسار […]

رشیدالدین وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - خطاب بپادشاه
خسروا ، چرخ با عنایت تو
دل اهل هنر نیازارد
دست بر آسمان برد هر کو
پای در خدمت تو بفشارد
بنده روزی که پیش تو نبود
از حساب حیات نشمارد
بشنو این قطعه ، کز شنیدن او
طبع را سمع در نشاط آرد
هر که در نظم این سخن نگرد
بحری از نظم در […]

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۹۸ - و له ایضاً
ای بلند اختری که همت تو
سر بهفت آسمان فرو نارد
باز گیر امل چو گل دامن
ابر کلک تو چون گوهر بارد
با همه پردلیّ خود خورشید
بخدا ار خلاف تو یارد
کوه را لرزه برفتد زنهیب
چون وقار تو پای بفشارد
قهر تو همچو غمزۀ خوبان
خون بریزد که موی نازارد
دست ناهید بر رواق فلک
جز بیاد تو جام نگسارد
پای خورشید منازل چرخ
جز […]

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۹۹ - وله ایضا
گرچه در عقل ناپسندیده ست
هجو کان روی در طمع دارد
هجو آنکس ز واجبات بود
کو حق من به من بنگذارد
غم آزار انکسی بخورم
که مرا بی سبب بیازارد
