گنجور

 
مسعود سعد سلمان

پری خوش خط ار به رنگ رباب

رانده جمع مطربان همه آب

قمری مجلسی است و بلبل بزم

بشکفاند نوای او گل بزم

کرد جعد سیاه مرغولان

بهر مهر و ستیزه دولان

در سرود حزین که بردارد

لب و دندان او شکر بارد

هیچ عیب اندرو نمی دانم

نکته ای زین سبب نمی رانم

آنکه گوید که او سفر کردست

سوی چالندر او گذر کردست

در رواق منقش سر چاه

مست ماندست خفته در خرگاه

چون گریبان به ناز بگشادست

عامل او را سه توله زر دادست

روز دیگر عتابها کردست

سعد و کرا به یاری آوردست

با لب ریش بسته بنشسته است

بازمانده ست و چنگ پیوسته ست

محملی بسته است و خوش گشته ست

از سر آن حدیث نگذشته ست

این دروغ چنین چرا گویم

رنج آن نازنین چرا جویم

هر که او آن لب و دهان بیند

آن کمرگاه و آن میان بیند

بر تن او به بد گمان نبرد

ور برد زو بدان که جان نبرد

بر میان تیر کاریی دارد

سخت محکم گذاریی دارد

گر زند هیچگونه بر دیوار

آتش اندر زند به موی زهار

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]