بخش ۵۰ - ستایش علم و عالم و طلب علم
علم با کار سودمند بُوَد
علم بیکار پایبند بود
علم داری ولی به سود و ربا
مولعی لیک بر فساد و زنا
علم مخلص درون جان باشد
علم دوروی بر زبان باشد
چون قلمدار گفت جفتِ قدم
ور نداری تو نون بُوی نه قلم
تازگی دانش از صواب آمد
فرّهی ماه ز آفتاب آمد
ماه بیآفتاب تاریکست
ورچه آنجا مسافه نزدیکست
هرکه او آتشیست آب نگار
دانکه او هست روز در کردار
زانکه اقبال عامه نَهمت اوست
قیمت او به قدرِ همّت اوست
حق فرامش مکن به دولت نو
زانکه در دست گازرست گرو
علم با تو نگوید ایچ سخن
زانکه گه مرد باشی و گه زن
ریخته آبِ روزگار تو حق
جامهٔ زرق خلق کرده خَلق
بخل و جودت برای مردم کوی
روز و شب دوست خواه و دشمن جوی
دل او جان مرد غمگین است
هیچ عیبش مکن که بی دینست
جز به قول تو و تو در عالم
خور و خفّاش را که دید بهم
بر سر من مزن که برپایم
زانکه من عالمم چنین پایم
ور تو بنشستهای مکن فَرهی
زانکه تو فتنهای نشسته بهی
هرکجا دولتست و بُرنایی
تو بدانکس مچخ که بَرنائی
صبح کی پیش آفتابستی
گر درو تندی و شتابستی
خم رویین چراست بر کرسی
چون ازو مشکلی نمیپرسی
نه هرآنکس که کرسیی دارد
مشکل سایلی برون آرد
سخن بیهُده ز افراطست
هرکه دارد خمی نه سقراطست
فضل یزدانت به که منّت حیز
دَم عیسیت به که کُحل عزیز
به یکی بام گوش چون داری
به دو خانه خروش چون داری
به یکی خانه خود نداری تاب
وز وجود تو خانه گشته خراب
خصم او گر خطا کند تدبیر
روزگارش عطا کند توفیر
قاف کوهست و بس گران باشد
هرکه احمق بُوَد چنان باشد
بر دل خلف کاف کبر و گزاف
نبود هیچ کمتر از کُه قاف
خصم خود را تو چون حبیب مدان
مرد مصروع را طبیب مدان
مشکلی کابلهی جواب دهد
زرهی دان که باد زآب دهد
خود ندارد به هیچ تدبیری
زرهِ آب طاقت تیری
کی ستاند حکیم فرزانه
داروی صرع را ز دیوانه
چون نباشد به راه پیچاپیچ
عاقل از چشم بد نترسد هیچ
خضری از غول چشم چون دارد
آنکه او خضری از درون دارد
گر ترا نیست حایلی در راه
گام در نه حدیث کن کوتاه
هست بر لوح مادت و مدّت
باو تا عقل و جان، الف وحدت
تا فرود آمد از ره فرمان
عقل بر نفس و نفس بر انسان
عالم مظلم از نزولش نور
یافت و رخشنده شد چو طلعت حور
نعت و فضل رسول شد گفته
دُر عقل فعال کن سفته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.