مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶
طرب ای بحر اصل آب حیاتای تو ذات و دگر مهان چو صفات
اه چه گفتم کجاست تا به کجاکو یکی وصف لایق چو تو ذات
هر که در عشق روت غوطی خوردریش خندی زند به هست و فوات
شرق تا غرب شکرین گرددگر نماید بدو شکرت نبات
جان من جام عشق دلبر دیدلعل چون خون خویش گفت کههات
جان […]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹
احدا سامع المناجاتصمدا کافی المهمات
هیچ پوشیده از تو پنهان نیستعالم السر و الخفیات
زیر و بالا نمیتوانم گفتخالق الارض والسموات
شکر و حمد تو چون توانم گفتحافظ فی جمع حالات
هر دعایی که میکند سعدیفاستجب یا مجیب دعوات

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
چون ز یاران رفته یاد آرمآه و واحسرتا علی من مات
چون ز عمر گذشته یاد آرمآه و واغصتا علی مافات

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴
خوش سواری است عمر خاقانیصیدگه دهر و بارگیر اوقات
پیش کان زین خود ز پشت حیاتبفکند نفل صید نعل کن حسنات

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
بر درت جا کنند اهل نجات
رفع الله قدرهم درجات
گر تو خواهی زکات خوبی داد
ما فقیریم و مستحق زکات
هر که دارد وقوف ازین سر کوی
لا یرید الوقوف بالعرفات
تا تو شویی ز می لب چو شکر
آب شد قند و کوزه گشت نبات
خط سبز تو زیر سایه زلف
خضر حام حوله ظلمات
مردم از لعل تو به طالع من
خاصیت بین […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
ساقیا چند ذکر موت و حیات
باده در ده که کل آت آت
سیآت من است هستی من
حسناتم ازان خلاص و نجات
چند جامم بده پی اندر پی
اذهب السیئات بالحسنات
پیش خم میم به سجده درآر
که نمازاست افضل الحرکات
دهنم را ز غیر باده ببند
که صیام است احسن السکنات
واقفم کن به کنج دیر که حج
لیس الا الوقوف بالعرفات
تا به کی […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
قد تجلی جماله جلوات
و تبدی جلاله سطوات
لم یدع فی الصدور من قلب
سلبه للقوب بالحرکات
لم یذر فی الرؤس من عقل
قهره للعقول باللمخات
من رای مرهٔ محاسنه
حار فیها و حام فی الفلوات
ما سهی بالسهام ذو غرو
سببه للعقول بالغمزات
طعمه فی افواد ما احلاه
غمزه بالعیون و الخفیات
فاق حسن […]

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
ای صفاتت حجاب چهره ذات
ذات پاکت ظهور بخش صفات
آفتاب رخت چو تابان گشت
منهدم شد ز نور او ظلمات
لب تو بر جهان مرده دمید
نفسی زان بیافت حیات
آنجهان در خروش و جوش آمد
پیش مهر رخ تو چون ذرّات
عالمی را چو نفی بود عدم
لب جانبخش تو نمود اثبات
جنبش از توست جمله عالم را
ورنه دارد عدم سکَون و ثبات
از […]
