گنجور

 
سنایی

حاتم آنگه که کرد عزم حرم

آنکه خوانی ورا همی به اصم

کرد عزم حجاز و بیت حرام

سوی قبر نبی علیه سلام

مانده بر جای یک گُره ز عیال

بی‌قلیل و کثیر و بی‌اموال

زن به تنها به خانه در بگذاشت

نفقت هیچ نی و ره برداشت

مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت

بود و نابود او یکی پنداشت

بر توکّل ز نیش رهبر بود

که ز رزّاق خویش آگه بود

در پسِ پرده داشت انبازی

که ورا بود با خدا رازی

جمع گشتند مردمان برِ زن

شاد رفتند جمله تا درِ زن

حال وی سر به سر بپرسیدند

چون ورا فرد و ممتحن دیدند

در ره پند و نصحت آموزی

جمله گفتند بهر دل سوزی

شوهرت چون برفت زی عرفات

هیچ بگذاشت مر ترا نفقات

گفت بگذاشت راضیم ز خدای

آنچ رزق منست ماند به جای

باز گفتند رزق تو چندست

که دلت قانع است و خرسندست

گفت چندانک عمر ماندستم

رزق من کرد جمله در دستم

این یکی گفت می‌ندانی تو

او چه داند ز زندگانی تو

گفت روزی دِهم همی داند

تا بُوَد روح رزق نستاند

باز گفتند بی‌سبب ندهد

هرگز از بیدبُن رطب ندهد

نیست دنیا ترا به هیچ سبیل

نفرستدت ز آسمان زنبیل

گفت کای رایتان شده تیره

چند گویید هرزه بر خیره

حاجت آنرا بُوَد سوی زنبیل

کش نباشد زمین کثیر و قلیل

آسمان و زمین به جمله وراست

هرچه خود خواستست حکم او راست

برساند چنانکه خود خواهد

گه بیفزاید و گهی کاهد

از توکّل نَفَس تو چند زنی

مرد نامی و لیک کم ز زنی

چون نه‌ای راهرو تو چون مردان

رو بیاموز رهروی ز زنان

کاهلی پیشه کردی ای تن زن

وای آن مرد کو کمست از زن

دل نگهدار و نفس دست بدار

کین چو باز است و آن چو بوتیمار

تا بدانجا که ما و تو داند

چون همه سوخت او و او ماند

عقل کاندر جهان چنو نرسد

برسد در خود و دور نرسد

گوشِ‌سر دو است و گوشِ عشق یکیست

بهرهٔ این و آن ز بهر شکیست

بی‌شمار ار چه گوش سر شنود

گوش درد از یکی خبر شنود

بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو

چه کنی از پی خروش و غریو

کودکی رو ز دیو چشم بپوش

تا بننهد سرت میان دو گوش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]