مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۰
صنما این چه گمانست فرودست حقیرتا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر
کوه را که کند اندر نظر مرد قضاکاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر
خنک آن چشم که گوهر ز خسی بشناسدخنک آن قافلهای که بودش دوست خفیر
حاکمی هر چه تو نامم بنهی خشنودمجان پاک تو که جان از تو شکورست و […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۰۹
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیربه کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادهست ولیکن بستهستاز سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمراز من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشدما تو را در همه […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح ابوعمر عثمان مختاری شاعر غزنوی
نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیرگر برد ذرهای از خاطر مختاری تیر
آنکه در چشم خردمندی و در گوش یقینپیش اندازهٔ صدقش به کمان آید تیر
آنکه پیش قلم همچو سنانش گه زخماز پی فایده چون نیزه میان بندد تیر
گر به زر وصف کند برگ رزانر پس از آنبرگ زرین شود از دولت او […]

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴
چاکرانت به گه رزم چو خیاطانندگرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایندتا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸
ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیرکیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر
گر خطیر آن بودی کهش دل و بازوی قوی استشیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر
ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطرکوه شغنان ملکی بودی بیدار و بصیر
ور به خوبی در بودی خطر و بخت بلندسرو […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۲
اثر خشمش از نوش پدید آرد نیشنظر لطفش از سیر برون آرد شیر
از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغوز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲
گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیردور بادا! که کند صبر ز یاد تو ضمیر
دلم آخر ز تو چون صبر تواند؟ کاولگلم از خاک سر کوی تو کردند خمیر
چشم ازان غمزه و رخسار بنتوانم دوختاگرم غمزه و چشم تو بدوزند به تیر
سر فدا کردم و جان میدهم و دل برتستجگرم نیز مکن […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
زد سحر طایر قدس ز سر سدره صفیر
که درین دامگه حادثه آرام مگیر
قدسیان بهر تو آراسته عشرتگه انس
تو درین غمکده چون غمزدگان مانده اسیر
دو کمانوار میان تو و مقصود ره است
خویش را بهر چه انداخته ای دور چو تیر
بگسل از دل ببر از جان که گزیر است ازان
دل به آن شاهد جان ده که ازو […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
گر چه طفلی و هنوزت شکر آلوده شیر
دل صد پیر و جوان هست به عشق تو اسیر
هدف تیر خودم ساز که باری به طفیل
به من افتد نظرت چون نگری از پی تیر
رهزن اهل طریقت شدی ای تازه جوان
وای ما گرنه مددگار بود همت پیر
گر کنم بر سر کوی تو ز خارا بستر
زیر پهلوی من آن […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
ای سر طره تو پای دلم را زنجیر
تویی از حسن توانگر منم از عشق فقیر
وی شهیدان هوای تو بشمشیر غمت
همه در کشتن خود گفته چو غازی تکبیر
نگرانی نبود سوی گلستان بهشت
بی دلی را که بود خار غمت دامن گیر
تا غم عشق تو از انده خویشم برهاند
شادم از بندگی تو چو ز آزادی اسیر
پایه حسن تو […]

رشیدالدین وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - در مدیحه گوید
چاکران تو گه رزم چو خیاطانند
گر چه خیاط نیند ، ای ملک کشور گیر
بگز نیزه قد خصم تو می پیمایند
تا ببرند بشمشیر و بدوزند بتیر

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱
ای چو جد و پدر اندر خور دیهیم و سریر
ناصر دین و خدایت به همه کار نصیر
ملک شیردلی، خسرو شمشیر زنی
شاه لشکر شکنی، پادشه کشور گیر
گه تو را چون فلک از غرب به شرق است مدار
که تو را چون قمر از شرق به غرب است مسیر
به صُطرلاب و به تقویم تو را حاجت نیست
که صُطُرلاب […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷
گر مرا عقل کشد پای و سر اندر زنجیر
نیست از کوی توام یک نفس ای دوست گزیر
میل هر چیز به اصل و مرا میل به تو
همچنان است که آتش متعلق به اثیر
هرچه جز قامت تو گر همه اوج فلک است
راستی در نظر همّت من هست قصیر
این توان گفت که خورشید غلام رخ توست
در نکویی به […]

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - شکایت از زندگی در هند و مدح حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام)
با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر
روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
از ضعیفی شدهام چون رگ اندیشه نزار
در جوانی شده ام پیرتر از عالم پیر
از قضا سخرهٔ هندم، نه ز حرص و نه ز آز
کس نیارد به جهان پنجه زدن با تقدیر
لله الحمدکه از دولت پایندهٔ فقر
نیست چشم طمعم بر نعم شاه و وزیر
صبح، […]
