روی زیبای ترا نیست در آفاق نظیر
چشم بد دور ز رخسار تو ای بدر منیر
از غم عارض چون شیر و لب چون شکرت
در گدازست تنم همچو شکر اندر شیر
ناوک غمزه خونریز مزن بر دل من
نیست محتاج کمان گوشه ابروت بتیر
هست رخسار من از عشق تو در خون جگر
همچو در آب بقم غرق شده برگ زریر
گفتم ایدوست دلم بسته زلفین تو شد
گفت دیوانه همان به که بود در زنجیر
دلم از حلقه زلفت نرود جای دگر
کی تواند که رود پای فرو رفته بقیر
جان فدا میکنم اما بفدا باز نرست
هر که در بند سر زلف بتان گشت اسیر
خواهم ایدوست که جان بر تو فشانم روزی
لیک ترسم نپذیری که متاعیست حقیر
گر گنه کرد که شد ابن یمین بنده تو
تو بزرگی کن و بر بنده خود خرده مگیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند
گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایند
تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر
بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر
ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر
ابر فروردین گویی به جهان آذین بست
که همه باغ پرندست و همه راغ حریر
گه زرهباف شود باد و گهی جوشندوز
[...]
ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر
کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر
گر خطیر آن بودی کهش دل و بازوی قوی است
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر
ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر
[...]
در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر
وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.