گنجور

 
حکیم نزاری

گر مرا عقل کشد پای و سر اندر زنجیر

نیست از کوی توام یک نفس ای دوست گزیر

میل هر چیز به اصل و مرا میل به تو

هم‌چنان است که آتش متعلق به اثیر

هرچه جز قامت تو گر همه اوج فلک است

راستی در نظر همّت من هست قصیر

این توان گفت که خورشید غلام رخ توست

در نکویی به تو چیزی نتوان کرد نظیر

گر به دامن کشی‌اش تربیتی فرمایی

هر شب از چرخ ببوسد قدمت بدر منیر

از سر زلف به عطّار صبا ده تاری

تا دماغ من بی‌مغز کند پر ز عبیر

ناف آهوی خَتن خشک شود در شکمش

گر به چین برگذرد باد ز کویت شب گیر

مرده از بوی عرق‌چین تو جان یابد باز

قرطهٔ یوسف یعقوب نکرد این تأثیر

هم ز جایی بود آشوب نزاری آری

بلبل شیفته بر هرزه نیاید به نفیر

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند

گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر

به گز نیزه قد خصم تو می‌پیمایند

تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

فرخی سیستانی

بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر

ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر

ابر فروردین گویی به جهان آذین بست

که همه باغ پرند‌ست و همه راغ حریر

گه زره‌باف شود باد و گهی جوشن‌دوز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر

کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر

گر خطیر آن بودی که‌ش دل و بازوی قوی است

شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر

ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر

[...]

ازرقی هروی

در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر

وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار

منوچهری

چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر

سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر

کردشان مادر بستر همه از سبز حریر

نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه