خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست
وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست
انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست
ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست
گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست
عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست
عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل
ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست
دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
هر که با جام می لعل لبش همدم نیست
در حریم حرم حرمت ما محرم نیست
دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش
سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست
کمر صحبت این راه ببندی ور نه
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ما بدانیم که خوبی چو تو در عالم نیست
در پری و ملک و نسل بنی آدم نیست
هر که نشناخت ترا گوهری هر دو جهان
همه دانند که در علم نظر اعلم نیست
در حریم حرم وصل نمی گنجد غیر
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست
آنچه من می طلبم در چمن عالم نیست
عیبم این است که دستم ز زر و سیم تهیست
ورنه از تحفه ی دردم سر مویی کم نیست
غرض از مهلت ده روزه ام اثبات وفاست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
خاک آدم که سرشتند غرض عشق تو بود
هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست
از جنون من و حسن تو سخن بسیارست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست
تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست
نیست معلوم غم من همه عالم را
همچو من غمزده در همه عالم نیست
می کند سجده بخاک سر کوی تو ملک
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
فرحی نیست که در پهلوی آن صد غم نیست
روز مولود جهان کم ز شب ماتم نیست
همه جا تیر کمانخانه ابرو رفته ست
نیش هرجاطلبی هست، ولی مرهم نیست
رنج از آنست که این فتنه برانگیخته اند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست
اینقدر آب سزاوار گل آدم نیست
ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن
شانه از صحبت زلف تو چرا در هم نیست
جرم مستان همه بر گردن خود می گیرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۸
در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست
عالمی هست درین گوشه که در عالم نیست
در دل هر که رضا رنگ اقامت ریزد
چشم شوخ و سخن تلخ، کم از زمزم نیست
از جهان شادی بی غم چه توقع دارید؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۰
گرچه رخسار ترا آب طراوت کم نیست
اثر گریه ما هیچ کم از شبنم نیست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
دل که بیزخم تو باشد به جهان خرّم نیست
زخم را از تو رواجیست که با مرهم نیست
غم بیهوده مرا از سروسامان انداخت
گر بدانم که غم کیست که دارم، غم نیست
هر گل نغمه که خوناب دل از وی نچکد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱
شوخ بیدادگری همچو تو در عالم نیست
پریی مثل تو در نوع بنی آدم نیست
آب و رنگ چمن حسن فزاید زحیا
بر گل رو عرق شرم کم از شبنم نیست
قانعی را که سرش بر خط تسلیم و رضاست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷
جای آرام به وحشتکدهٔ عالم نیست
ذرهای نیستکه سرگرم هوای رم نیست
گره باد بود دولت هستی چو حباب
تا سلیمان نفسی عرصه دهد خاتم نیست
چمن ازغنچه بههر شاخ سرشکشگره است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸
دیدهای راکه به نظاره دل محرم نیست
مژه برهم زدن از دست تاسف کم نیست
موج در آبگهر آینهٔ همواریست
دل اگر جمع شود کار هوس در هم نیست
حسن را بیعرق شرم طراوت نبود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۹
عزت و خواری دهر آن همه دور از هم نیست
افسری نیست که با نقش قدم توأم نیست
روز و شب ناموران در قفس سیم و زرند
هیچ زندان به نگین سختتر از خاتم نیست
عکس هم دست ز آیینه به هم میساید
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
زنده بی عشق کسی در همه ی عالم نیست
وانکه بی عشق بماند نفسی آدم نیست
تا چه باشد بسر پیر خرابات که من
بیکی جرعه می اندیشه ام از عالم نیست
غم و شادی که بیک لحظه دگرگون گردد
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۱۰۵ - هلالی جغتائی
در دل بی خبران جز غم عالم غم نیست
وز غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی
تا چه باشد به سر پیر خرابات که من
به یکی جرعه میاندیشهام از عالم نیست
کفر و دین، عقل و جنون، دانش و نادانی را
آزمودیم در این پرده، کسی محرم نیست