گنجور

 
خواجوی کرمانی

آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست

وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست

انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست

ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست

گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن

شاد از آنم که مرا از غم عشقش غم نیست

دوش رفتم بدر دیر و مرا مغبچگان

چون سگ از پیش براندند که این محرم نیست

چه غم از دشمن اگر دست دهد صحبت دوست

مهره گر زانک بدستست غم از ارقم نیست

در چنین وقت که دیوان همه دیوان دارند

کی دهد ملک جمت دست اگر خاتم نیست

دُر دیناری بکف ار زانک ز دریا ترسی

لیکن آن دُرکه توئی طالب آن در یم نیست

مده از دست و غنیمت شمر این یکدم را

که جهان یکدم و آندم بجز از این دم نیست

کژ مرو تا چو کمان پی نکنندت خواجو

روش تیر از آنست که دروی خم نیست

 
 
 
خاقانی

سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست

سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست

کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را

کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست

خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او

[...]

کمال خجندی

گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست

عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست

عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل

ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست

دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن

[...]

ناصر بخارایی

من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست

خود مرا زهره که پیش تو بر آرم دم نیست

مردم دیده برون می‌کنم از خانهٔ چشم

تا نبیند رخ خوب تو که او محرم نیست

دل سخت تو به هنگام جفا چون سنگ است

[...]

نسیمی

هر که با جام می لعل لبش همدم نیست

در حریم حرم حرمت ما محرم نیست

دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش

سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست

کمر صحبت این راه ببندی ور نه

[...]

کوهی

ما بدانیم که خوبی چو تو در عالم نیست

در پری و ملک و نسل بنی آدم نیست

هر که نشناخت ترا گوهری هر دو جهان

همه دانند که در علم نظر اعلم نیست

در حریم حرم وصل نمی گنجد غیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه