سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۰
لاابالی چه کند دفتر دانایی راطاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کندنتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیندور نبیند چه بود فایده بینایی را
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوستیا غم دوست خورد یا غم رسوایی را
همه دانند که […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » غزل شمارهٔ ۷
ای سعادت ز پی زینت و زیبایی رابافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دلشوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیم استکب چشمم بکشد آتش بینایی را
ذرهها گر همه خورشید شود بیرویتنبود روز شب عاشق سودایی را
من شوریده سر […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ای سعادت زپی زینت وزیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه بدر کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
کآب چشمم بکشد آتش بینایی را
ذرها گر همه خورشید شود بی رویت
نبود روز وشب عاشق سودایی را
من شوریده سر کوی ترا ترک […]

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی
شب به هم درشکند زلف چلیپائی راصبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسیموسی دل طلب و سینه سینائی را
گر به آئینه سیماب سحر رشک بریاشک سیمین طلبی آینه سیمائی را
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دلتا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمعرسم […]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمایی که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده
شسته باشد ورق دفتر دانایی را
دیده خون گشت ز دیدار نگارم محروم
بهر خوبان بکشم منت بینایی را
ننگرد مردم چشمم به جمالی دیگر
کاعتباری نبود […]
