گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

مردی است معقول و نامش میرغلام رسول و به محمد علی شهرت کرده. در علوم متداوله ماهر و اظهار حکمت طبیعی و عقلی و رمل و شعر از احوال و اطوارش ظاهر. در بسیاری از ولایات ایران سیاحت کرده و با اعالی و ادانی روزگاری به سر آورده. با مشایخ معاصرین صحبت‌ها داشته و در فن عرفان مثنوی‌ها نگاشته. طالب معاشرت طایفهٔ درویشان و خود نیز از طبقهٔ ایشان بوده. مسافرت عراقین و فارس و زیارت عتبات عالیات دریافته. به صحبت شیخ خالد کُرد رسیده و معاشرت شیخ احمد لحساوی گزیده. فقیر را در شیراز صحبتش دست داد و ابواب آشنایی گشاد. اشعار بسیار از هر سیاقی داشت و مثنویات متعدده منظوم کرده. از جمله هفت دفتر در بحر رمل مشتمل بر تحقیقات و حکایات. مثنوی دیگر موسوم به خمخانه و میخانه، مثنوی دیگر در حکایت عشقبازی، دیوان غزلیات نیز تمام کرده بودند. پس از حرکت از شیراز دیگر اشعار آن جناب دست نداد. این چند بیت در خاطر بود. ان شاءاللّه بعد اشعار ایشان را تحصیل و قلمی خواهد نمود:

همه جا جلوهٔ یار است چه دیر و چه حرم

حاجیان کرده طلب بادیه پیمایی را

جای در چشم و دل و جان منش هست مدام

همه جا می‌نگرم آن بت هر جایی را

تو در مصر طلب همچون زلیخا منتظر بنشین

که شاید یوسف مقصود باشد کاروانی را

یارب چه چشمه‌ایست محبت که من از او

یک قطره آب خوردم و دریا گریستم

ماییم همه پردهٔ اسرار وجود

پیدا شده ز اختلاف اطوار وجود

ما خود عدمیم لیک ظاهر شده است

از آینهٔ ما همه آثار وجود

گر عقل بود سپهر گردان دارد

ور جان و تن است این همه حیوان دارد

یارب ز کجا و از چه برخاسته است

این شور و محبتی که انسان دارد