تا نشوئید به می دفتر دانایی را
نتوان پای زدن عالم رسوایی را
سرنوشت ازلی بود که داغ غم عشق
جای دادند به دل لاله صحرایی را
آنکه سر باخت به صحرای جنون میداند
که چه سوداست به سر این سر سودایی را
برو از گوشهنشینان خرابات بپرس
لذت خلوت و خاموشی و تنهایی را
دعوی عشق و شکیبا ز کجا تا به کجا
عشق در هم شکند پشت شکیبایی را
نیست جایی که نه آنجاست ولیکن جویید
در دل خویشتن آن دلبر هرجایی را
برو ای عاقل و از دیده مجنون بنگر
تا ببینی همه سو جلوه لیلایی را
یافتم عاقبت این نکته کزو یافتهاند
دلفریبان همه سرمایه زیبایی را
وحدت از خاک در میکده وحدت ساخت
سرمه روشنی دیده بینایی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
[...]
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده
[...]
هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش
وینزمان سود بود این دل سودائی را
دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست
[...]
ای سعادت زپی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
[...]
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.