گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

ناز با یار غار خوش باشد

آن میان در کنار خوش باشد

نقش رویش خیال می بندم

در نظر آن نگار خوش باشد

عشق او آفتاب تابان است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹

 

عاشق و یار خویش خوش باشد

دل و دلدار خویش خوش باشد

زاهد و زهد و رند و میخواری

هر کس و کار خویش خوش باشد

بلبل مست و عاشق شیدا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲

 

کرمش گنج بی کران باشد

آب رحمت به جام جان باشد

نقد گنجینهٔ حدوث و قدم

بر سر و پای عاشقان باشد

ابر چون آبروی دریا دید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳

 

رند مست از بلا نه اندیشد

از فنا و بقا نه اندیشد

دردمندی که درد می نوشد

خوش بود از دوا نه اندیشد

هر که خمخانه می خورد به دمی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷

 

ما مریدیم و پیر ما مرشد

ره روانیم و رهنما مرشد

رو نوائی ز یار مرشد جو

که دهد بی ریا نوا مرشد

نبری ره به خانهٔ اصلی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲

 

دیدهٔ ما چو روی او بیند

هر چه بیند همه نکو بیند

چشم اهل نظر چو روشن از اوست

عین او را به عین او بیند

رشته یک تو است نزد بیننده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹

 

کشتهٔ عشق او شفا چه کند

مردهٔ درد او دوا چه کند

پادشاهی گدای او دارد

بینوای درش نوا چه کند

راحت جان مبتلا است بلا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱

 

دل عاشق نظر به جان نکند

خاطرش میل با جنان نکند

ای که گوئی که ترک رندی کن

رند سرمست آنچنان نکند

دنیی و آخرت مده که دلم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳

 

غیر او کی به یاد ما ماند

دیگری یار ما کجا ماند

دُرد دردش بیا و ما را ده

که مرا خوشتر از دوا ماند

ما نبودیم و حضرت او بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

 

ذوق ما در جهان نمی‌گنجد

حال ما در بیان نمی‌گنجد

دلبرم دلنوازیی فرمود

در برم دل از آن نمی‌گنجد

در دل عاشقان خوشی گنجد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷

 

هر که او نیک می کند یابد

نیک و بد هرچه می کند یابد

بد مکن ای عزیز نیک اندیش

که بد و نیک می کنی با خود

عمر ضایع دریغ حاصل او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

 

نور با نور خوش در آویزد

آب با آب خوش درآمیزد

موج با بحر چون یگانه شود

این دوئی از میانه برخیزد

چشم مستش که فتنه انگیز است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶

 

ساز عشقش نوای دل سازد

دُرد دردش دوای دل سازد

لطف سازنده بین که بر سازش

هر چه سازد برای دل سازد

به خدا کار دل رها کردیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸

 

آتشی در دل است و جان سوزد

دل چنین سوخت جان چه سان سوزد

عشق او آتشی است جان سوزی

رشتهٔ شمع جان از آن سوزد

گوئیا عود مجمر عشقم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰

 

عاشقی کو هوای ما دارد

دیگری کی به جای ما دارد

جام دُردی درد دل نوشد

هر که میل دوای ما دارد

آن چنان لذتی که جان بخشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸

 

هر کجا ساغری است می دارد

جام بی باده رند کی دارد

هر کجا صورت خوشی بینی

معنئی از جمال وی دارد

دل مستم مدام می نوشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

عالم از نام او نشان دارد

این مثالی است کاین و آن دارد

صورت و معنئی که می بینم

می و جام است و جسم و جان دارد

چشم دریا دلی بود ما را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰

 

هر که او عاشق است جان دارد

جان فدایش کنم که آن دارد

عاشقان نور چشم خوانندش

عاشق ار عشق عاشقان دارد

ما نشانی ز بی نشان داریم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

 

پادشاهی گدای او دارد

سلطنت بی نوای او دارد

هر کجا خسرویست در عالم

جان شیرین برای او دارد

نور دیده ز چشمش اندازم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵

 

گوئیا چشم ابر می خارد

کآب از چشمهاش می بارد

طرفه دریادلیست سقایم

کآب از بهر ما همی آرد

آب آرد به سوی ما آری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲۲۶
۲۲۷
۲۲۸
۲۲۹
۲۳۰
۳۸۱
sunny dark_mode