گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گوئیا چشم ابر می خارد

کآب از چشمهاش می بارد

طرفه دریادلیست سقایم

کآب از بهر ما همی آرد

آب آرد به سوی ما آری

شرم از چشم ما نمی آرد

چشم ما آب می زند بر روی

مژه هم قطره قطره بشمارد

آبیاری به آب دیده کنم

هر که تخم محبتی کارد

آب چشم روان فرو شوید

نقش غیری که دیده بنگارد

نعمت الله امین رندان است

این امانت به اهل بسپارد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چون منی را فلک بیازارد

خردش بی خرد نینگارد

هر زمانی چو ریگ تشنه ترم

گرچه بر من چو ابر غم بارد

چون بیفسایدم چو مار غمی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای که از بهر خدمت در تو

بست دولت میان و کام گذارد

پیش از آن کم زمانه آش کند

فضل کن سیدی فرست آن آرد

هر که از دیدن تو خرم نیست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

خسروا ، چون تو آسمان نارد

خدمت و زمانه بگزارد

باد را هیبت تو بر بندد

کوه را حملهٔ تو بردارد

پای تو فروش محمدت سپرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

به خدایی که از شب تیره

روز روشن همی پدید آرد

بی‌قلم بر بساط آینه فام

صورت آفتاب بنگارد

کز غمت انوری ز آتش دل

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه