گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

کشتهٔ عشق او شفا چه کند

مردهٔ درد او دوا چه کند

پادشاهی گدای او دارد

بینوای درش نوا چه کند

راحت جان مبتلا است بلا

مبتلا ناله از بلا چه کند

دنیی و آخرت مده که دلم

رند مست است و این بها چه کند

می دهی بند رند تا چه شود

می دهی پند مست تا چه کند

در خرابات عشق مست و خراب

باده نوشیم تا خدا چه کند

نعمت الله کشتهٔ عشق است

این چنین کشته خونبها چه کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قدسی مشهدی

غنچه چون گشت گل، صبا چه کند؟

چشم خورشید، توتیا چه کند؟

اسیر شهرستانی

همه دردیم تا دوا چه کند

همه دردیم تا صفا چه کند

گر دعا سحر سامری گردد

چه کند با تو بیوفا چه کند

به خودش این فراغت ارزانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه