گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ساز عشقش نوای دل سازد

دُرد دردش دوای دل سازد

لطف سازنده بین که بر سازش

هر چه سازد برای دل سازد

به خدا کار دل رها کردیم

کار دل هم خدای دل سازد

آتش عشق جان ما را سوخت

سوختگان را هوای دل سازد

دل مقامی خوشست از آن دلدار

جای خود در سرای دل سازد

دل صاحبدلی به دست آور

تا تو را آشنای دل سازد

نعمت الله می نوازد ساز

بشنو کز نوای دل سازد