نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۹ - نشستن بهرام روز سهشنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
شرط اول درین زناشویی
نیکنامی شدهست و نیکویی

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۹ - نشستن بهرام روز سهشنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
کرد بر سنت زناشویی
هرچه باید ز شرط نیکویی

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۹ - نشستن بهرام روز سهشنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
در کسانیکه نیکویی جویی
سرخ روییست اصل نیکویی

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم
کز سر کینوری و بدخویی
در حق من دعای بد گویی

کمالالدین اسماعیل » مثنویات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضاً فی هجو شهاب الدّین عمر اللنبانی (مثنوی)
در بدی و ددی و سگرویی
دوم او نیابی ار جویی

عراقی » عشاقنامه » آغاز کتاب » بخش ۶ - در نصیحت
به طلب در جهان چه میپویی؟
چو تو گم گشتهای، چه میجویی؟

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۳
مستی و عاشقانه میگویی
تو غریبی و یا از این کویی
پیش آن چشمهای جادوی تو
چون نباشد حرام جادویی
پیش رویت چو قرص مه خجلست
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۲
ای که مستک شدی و میگویی
تو غریبی و یا از این کویی
مست و بیخویش میروی چپ و راست
بی چپ و راست را همیجویی
نی چپست و نه راست در جانست
[...]

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۱
تو برِ بندگان مهرویی
با غلامانِ یاسمن بویی

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۹ - در بیان آنکه چنانکه آفتاب چراغ عالم است که خلق همدیگر را به واسطهی آن میبینند و فرق میکنند میان بیگانه و خویش و زشت و خوب و سیاه و سفید حق تعالی آفتاب عقول و علوم و حقایق و دقایق است زیرا که بینور حق هیچ اندیشه راست روی ننماید و میان دو سخن فرق نتوان کردن پس فرق کردن تو میان دو سخن شاهد است که حق را میبینی جهت اینکه بیدیدن حق تمیز ممکن نیست چنانکه بیدیدنِ آفتاب تمیز میان دو شخص ممکن نباشد
با تو است آنکسی که میجویی
خیره هر سوی از چه میپویی؟

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶ - استشهاد آوردن حکایت سلطان محمود که امیرانش از حسد میگفتند که چرا پیش سلطان، ایاز از ما مقربتر باشد و دریافتن سلطان ضمیر ایشان و بشکستنِ گوهر شبافروزشان امتحان کردن و ناشکستن ایشان گوهر را و تحسین کردن پادشاه و عاقبت به دست ایاز رسیدن و شکستن ایاز آن گوهر شبافروز را
در ره عشق بیقدم پویی
یار را در درون خود جویی

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷ - در بیان آنکه مراد از سلطان محمود خداست و از امیران عقلاء و علماء و حکماء و از ایاز انبیاء و اولیاء و از گوهر هستی ایشان
نی تو هر چه کنی و میگویی
ز اندرون تو است چون جویی

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۰ - در بیان موعظه و معرفت گفتن ولد در خدمت شیخ صلاح الدین عظم الله ذکره و فرمودن او که خواهم که تو نمانی تا از تو موعظه و معرفت من گویم که در عالم وحدت دوی نمیگنجد و مثل آوردن
من نیم در میانه جمله توئی
در بد و نیک من نمانده دوئی

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۴ - در بیان آنکه چون شیخ صلاح الدین زرکوب قدس اللّه سره العزیز رحلت کرد خلافت به چلبی حسام الدین ابن اخی ترک رسید
بعد از این نایب و خلیفه توئی
زانکه اندر میانه نیست دوئی

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۹ - در بیان آنکه هر کرا در این عالم کار تمام نشد با وجود چندین آلت که حق تعالی بوی داده است بعد از آنکه آلتش نماند از او چه کار خواهد آمدن نه در قرآن میفرماید که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی. و در تقریر آنکه در افواه است که چون مرید شیخی شدی بعد از او نشاید شیخی دیگر گرفتن این سخن نزد اولیاء و اهل تحقیق خطاست.
آلتت داد تا ورا جوئی
چونکه آلت نماند چون پوئی

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷۵ - در بیان آنکه جانها تا در عالم معنی پنهان بودند زشت از خوب ظاهر نمیشد حق تعالی ارواح را در قوالب و اشباح فرستاد تا خوب از زشت پیدا گشت که اَلسَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ اُمِّهِ وَ الشَّقی مَن شَقی فی بَطْنِ اُمِّهِ. و در تقریر آن که چون شاگرد از استاد اندک آموزد هرگز اوستاد بدو فخر نکند بلکه از وجود او ننگ دارد ولیکن از آن شاگردی که صنعتش را عظیم آموخته باشد، و در حقیقت فخر کردن از او فخر کردن از خود باشد از آن رو میفرماید پیغمبر علیه السلام که اَلفَقْرُ فَخْری.
نیست حاجت که تو جدا گوئی
هر یکی را چو دو ثنا پوئی
