در جهان هرچه جانور باشد

جمله را جنبش از سحر باشد

جوهر علم همچو زر باشد

که چو شد کهنه تازه‌تر باشد

آنکه شش ماه در سفر باشد

دو دیگر به راه در باشد

هیچ در خلد حور نر باشد؟

گفت: بنشین که آنقدر باشد

هر ستم کز چنین پسر باشد

همه در گردن پدر باشد

شیر بد خلق تخم شر باشد

شیر بدکاره خود بتر باشد

هیزمست این ،کمان دگر باشد

این کمان لایق تبر باشد

رنج و بیشی به یکدگر باشد

گفتن بیش بار خر باشد

هر چه را بر دلش گذر باشد

شیخ را چون از آن خبر باشد

حب لولی گر از شکر باشد

حبةالقلب را بتر باشد

نه که هر مهره‌ای گهر باشد

کار درویش ما حضر باشد

شر این خیر آن دگر باشد

شر نه در ذات خویش شر باشد

بر سر مات اگر گذر باشد

از من بی دلت خبر باشد

ایمن از داد دادخواه مشو

ناله ام را مگر اثر باشد

گرچه بی عقل و دانش و خردم

[...]

تام از اسم بهره ور باشد

لیک همواره بی خبر باشد

تیرت آنجا که پی سپر باشد

دیده مور را خطر باشد

تا ابد یارب آن پسر باشد

بر مراد دل پدر باشد

تام از اسم بهره ور باشد

لیک همواره بی خبر باشد

اینقدر بس بود، کس ار باشد

ورنه بهتر که مختصر باشد

شرج ازین گر فراخ تر باشد

بیخود از کان همیشه زر پاشد

گریه عاشقان سحر باشد

که سحر گریه را اثر باشد

حالت عاشق این بود جاوید

که لبش خشک و دیده تر باشد

راز عشقش چه جوئی از عقلا

[...]