گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

حرز جانهاست نام دلبر ما

ما اعزاسمه و ما اعلی

نام او گنج نامه لاهوت

گنج پنهان غیب ازو پیدا

همه اسما مظاهر ذاتند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

زد به رفتار خوش قدت ره ما

رفع الله قدره ابدا

تو همایی و نیست ظل همای

جز دو زلف تو دام ظلهما

گر کند غنچه با تو دعوی لطف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

لب لعل تو کام اهل وفا

لعلیل الفراق فیه شفا

دردنوشان جام درد تواند

صف نشینان بارگاه صفا

کی به روی تو خوش توانم زیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ای غمت تخم شادمانی ها

وصل تو اصل کامرانی ها

کرده ام گم به کوی عشق دلی

بر وی از داغ تو نشانی ها

می روم کوههای غم بر دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

تا نمودی لب و چه غبغب

دل من در چه است و جان بر لب

شب من روز کن ز طلعت خویش

ای شده روز من ز زلف تو شب

پیش تو آفتاب ناپیداست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

بر درت جا کنند اهل نجات

رفع الله قدرهم درجات

گر تو خواهی زکات خوبی داد

ما فقیریم و مستحق زکات

هر که دارد وقوف ازین سر کوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

بوی جان یافتم ز پیرهنت

گویی از جان سرشته شد بدنت

آه اگر نازنین تنت بینم

من که مردم ز بوی پیرهنت

برگ گل گرچه نازک است و لطیف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

عاشق تو شهید تیغ بلاست

سرکوی تو روضة الشهداست

جان پاکان نثار مقدم توست

در رهت جان پاک خاک بهاست

هست از نیست گفت و گوی محال

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

روی خود را مگو شریک مه است

در نکویی که لاشریک له است

نارسیده به چارده سالت

رویت افزون ز ماه چارده است

ملک هستی تمام طی کردم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

روی خوب تو مهوش افتاده ست

خال مشکین بر او خوش افتاده ست

چشم بد دور خال بر رخ تو

چون سپندی بر آتش افتاده ست

چهره زرد ما ز سرخی اشک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

مذهب عشق خودپسندی نیست

جز فقیری و دردمندی نیست

عشق جادوست لیک شیوه او

چشم بخشی ست چشمبندی نیست

بپسند آنچه می رسد کاینجا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

دل رخت را ز روشنی مه گفت

سخنی روشن و موجه گفت

هر که دریافت نکته دهنت

عقلش از سر غیب آگه گفت

پیش قد بلند تو طوبی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

یار خطی که بر عذار نوشت

یولج اللیل فی النهار نوشت

والضحی را که واضحش رخ اوست

سورة اللیل بر کنار نوشت

به خط سبز وصف خط رخش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

ای ز لعل تو زنده نام مسیح

کرده چشمت هزار خون صریح

بینم از خط سبز و خال سیاه

بر همه نیکوان تو را ترجیح

از لبت شور ما خوش است آری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

پیش تو جا نمی توانم کرد

وز تو خو وا نمی توانم کرد

می توانم ز خویش قطع امید

وز تو قطعا نمی توانم کرد

بی تو گفتم که صبر پیشه کنم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

روی تو آفتاب را ماند

لعل تو شهد ناب را ماند

چون گشادی دهان به خنده لبت

درج در خوشاب را ماند

نرگس تو ز خواب نیمه شده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

لبم از خاک پات می گوید

تشنه ز آب حیات می گوید

هر که محراب ابروان تو دید

عجلوا بالصلوة می گوید

عقده زلف پیچ پیچ تو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

دل قدت را بلاست می‌گوید

کج نگویم که راست می‌گوید

هرکه را دیده شد غبار درت

دیده را توتیاست می‌گوید

درد خود بی‌تو هرکه را گفتم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

یار کز ساعد آستین بر زد

بهر تاراج عقل و دین برزد

دست مهرش گرفت جیب دلم

گرچه دامن به قصد کین بر زد

داغ سودا نهاد بر دل گل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

شد به زلفش دل شکسته اسیر

رب سهل علیه کل عسیر

صبر اندک غم فراوان است

آنچه دارم من از قلیل و کثیر

پیر من خم باده کهن است

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۷