عاشق تو شهید تیغ بلاست
سرکوی تو روضة الشهداست
جان پاکان نثار مقدم توست
در رهت جان پاک خاک بهاست
هست از نیست گفت و گوی محال
آن دهان هست لیک نیست نماست
به میانت که سر غیب آمد
نیست دانا کسی خدا داناست
بی تو عشاق را وجودی نیست
ذره بی آفتاب ناپیداست
عاشق تو به کس نگیرد انس
در میان هزار کس تنهاست
نظم جامی ز شوق سرو قدت
وحی نازل ز عالم بالاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و ارادت به معشوقی است که با مقام والایش به او اشاره شده است. شاعر به زیبایی وصف میکند که در حضور او، عالم وجود معنای خود را از دست میدهد و عشق واقعی تنها در سایه او تحقق مییابد. عاشق حقیقی احساس تنهایی میکند و در بین هزاران نفر، فقط به فکر معشوق است. به عبارتی، معشوق آنچنان برتر و عزیز است که وجود عاشق بدون او بیمعناست و همه گفتگوها و مفاهیم در سایه وجود او شکل میگیرند.
هوش مصنوعی: عاشق تو مانند کسی است که در نبرد با مشکلات جان خود را فدای عشق تو میکند و خیابان تو بهشتی از شهدای عشق است.
هوش مصنوعی: افراد نیکوکار و پاکدل آمادهاند تا جان خود را در راه تو فدای کنند، چرا که برای تو احترام و ارزش زیادی قائلند و حتی خاک پای تو را نیز گرانبها میدانند.
هوش مصنوعی: این سخن در مورد تضاد بین وجود و عدم است. حتی اگر کسی از وجود چیزی سخن بگوید، در واقع میتواند نشاندهنده عدم آن باشد. به عبارت دیگر، ظاهراً چیزی وجود دارد که در واقع وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در میان شما کسی نیست که از اسرار پنهان آگاه باشد، تنها خداست که به این اسرار آگاه است.
هوش مصنوعی: بدون تو عاشقان حیات ندارند، مانند ذرهای هستند که بدون نور خورشید نمیتوانند دیده شوند.
هوش مصنوعی: عاشق تو هیچ ارتباط و دوستی با دیگران برقرار نمیکند، در میان هزاران نفر، او تنهاست.
هوش مصنوعی: شعر از شوق و محبت به تو سروده شده و این احساسات زیبا به دلیل عظمت و زیبایی تو به وجود آمدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
من ندانم که عاشقی چه بلاست
هر بلایی که هست عاشق راست
زرد و خمیده گشتم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست
کاشکی دل نبودیم که مرا
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است
کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است
دل مپیوند تا نشاید بود
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن بممسکی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.