گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است

رکن اسلام‌ خداوند معزّالدین است

داور عدل ملکشاه‌، شه روی زمین

که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است

آن‌که در طاعت و فرمانش شه توران است

[...]

امیر معزی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - حقه لعل

 

گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است

باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است

وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا

کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است

چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است

[...]

سلمان ساوجی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن

باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

گل توحید نروید ز زمینی که دروا

[...]

شمس مغربی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست

پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست

می‌نمایند مه عید به انگشت، به هم

سوی ابروی تو میل مژه‌ها بیجا نیست

هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

 

تا جنون انجمن افروز دل خونین است

دیده شیر مرا شمع سر بالین است

خون خور و مهر به لب زن که درین عبرتگاه

نفس نافه ز خونین جگری مشکین است

در و دیوار چمن مست شد از خنده گل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰۷

 

یک سر زلف تو در چین و یکی ماچین است

چشم بد دور ازان ملک که حدش این است

ترسم از دور به چشمش بخورند اهل نظر

بس که چون خواب بهاران لب او شیرین است

صائب تبریزی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

جان‌فشانی من و عشوه او گر این است

از کسی ناید اگر کوهکن و شیرین است

چون کنم وصف دهان تو به هنگام حدیث

لب به هم چسبدم از بسکه سخن شیرین است

چهره کاهی مژه گلرنگ ز الوان جهان

[...]

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

اگر این نکهت از آن طره چین در چین است

نتوان گفت که نافه ز غزال چین است

جان شیرین زکفش رفت بتخلی و هنوز

گوش فرهاد براه سخن شیرین است

تو بتنهائی عاشق کش خونخوار شدی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

هر کرا خسرو دل در گرو شیرین است

باغ فردوس دلش منزل حور العین است

خاک فرهاد چه بر باد دهی ای خسرو

که برآمیخته خاکش بغم شیرین است

عنکبوتست که در پرده مگس صید کند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

تا سر زلف پریشان تو چین در چین است

زیر هر چینی از آن جای دل غمگین است

بی مه روی بتان شب همه شب تا به سحر

دامن و دیده‌ام از اشک پر از پروین است

مکن از عشق بتان منع مرا ای ناصح

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

لب عذرا که دل وامق از آن خونین است

نوعروسیست که خون جگرش کابین است

نه گزیراست که غم کام من از زهر گشود

طعم پیمانه اگر تلخ و گر شیرین است

چشمت ار خنجر مستانه کشد شیوه اوست

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۰

 

کافر عشقم و سودای بتانم دین است

زاهد از حق مگذر دینی اگر هست این است

روز نوروز خط سبز و لب نوشین است

مژده ایدل که بهار آمد و فروردین است

بتمنای طبیبی که ببالین آمد

[...]

نیر تبریزی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

گوشهٔ چشم توام گوشه نشین کرد ز خود

معنی گوشه نشین هر که نداند این است

من چه دانم به جگر گاه مرا دست که زد

این قدر هست که سرپنجهٔ او خونین است

شرح گریان ز غم زلف تو ناید به قلم

[...]

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode