گنجور

 
وفایی مهابادی

گوشهٔ چشم توام گوشه نشین کرد ز خود

معنی گوشه نشین هر که نداند این است

من چه دانم به جگر گاه مرا دست که زد

این قدر هست که سرپنجهٔ او خونین است

شرح گریان ز غم زلف تو ناید به قلم

ماجرای من سودازده صد چندین است

خواستم از دهنش بوسه، به تیغم زد و گفت:

هر که بی جا بزند حرف، سزایش این است

من فدای قدم آن که دلم داد به دوست

مرده را هر که کند زنده مسیحا این است

گر به تیغم بزنی دست ندارم زلبت

چه کنم جان من آخر، نه که جان شیرین است؟

عرق روی تو بر گردن تو ریخته است

یا که با صبح بهار آمده این پروین است

 
 
 
امیر معزی

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است

رکن اسلام‌ خداوند معزّالدین است

داور عدل ملکشاه‌، شه روی زمین

که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است

آن‌که در طاعت و فرمانش شه توران است

[...]

سلمان ساوجی

گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است

باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است

وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا

کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است

چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است

[...]

شمس مغربی

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن

باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

گل توحید نروید ز زمینی که دروا

[...]

کلیم

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست

پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست

می‌نمایند مه عید به انگشت، به هم

سوی ابروی تو میل مژه‌ها بیجا نیست

هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد

[...]

صائب تبریزی

تا جنون انجمن افروز دل خونین است

دیده شیر مرا شمع سر بالین است

خون خور و مهر به لب زن که درین عبرتگاه

نفس نافه ز خونین جگری مشکین است

در و دیوار چمن مست شد از خنده گل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه