گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اگر این نکهت از آن طره چین در چین است

نتوان گفت که نافه ز غزال چین است

جان شیرین زکفش رفت بتخلی و هنوز

گوش فرهاد براه سخن شیرین است

تو بتنهائی عاشق کش خونخوار شدی

یا مگر رسم و ره شهر نکویان این است

یوسف از حیله اخوان به چه و گرگ بدشت

آنگه از راز درون پیرهن خونین است

گرچه خونست دل از نافه مشکین مویت

هم سیه موی تو از دود دل مسکین است

یار اگر بر سر مهر است تفاوت نکند

آسمان گر بسر مهر بمن یا کین است

چشم صاحب نظران در رخ تو حیرانست

تا چه جای نظر مردم کوته بین است

من و غلمان بهشتی و شی و باده صاف

چشم زاهد همه بر کوثر و حور العین است

عشق آن طرفه عروسی که چو شد نامزدت

دل و دین شیر بها و خردش کابین است

آه از آن لب شیرین که کند تلخ بفحش

حیف از آن سینه سیمین که دلش سنگین است

خون آشفته نمی شوئی و ترسم مردم

بشناسندت از آن خون که کفت رنگین است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode