گنجور

 
صائب تبریزی

تا جنون انجمن افروز دل خونین است

دیده شیر مرا شمع سر بالین است

خون خور و مهر به لب زن که درین عبرتگاه

نفس نافه ز خونین جگری مشکین است

در و دیوار چمن مست شد از خنده گل

این چه شوری است که با این می لب شیرین است

این نه لاله است که از مستی سودازدگان

دامن دشت جنون پر ز کف خونین است

سرخی چشم من از خجلت بی اشکیهاست

این سفالی است که بی می چو شود رنگین است

تن پرستان و سبک خیزی محشر، هیهات

هر که شب سیر خورد وقت سحر سنگین است

علم معرکه فتح بود پای ثبات

لنگر بحر پر آشوب جهان تمکین است

صله فکر بلندست شنیدن صائب

گوش بی حوصلگان تشنه لب تحسین است

 
 
 
امیر معزی

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است

رکن اسلام‌ خداوند معزّالدین است

داور عدل ملکشاه‌، شه روی زمین

که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است

آن‌که در طاعت و فرمانش شه توران است

[...]

سلمان ساوجی

گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است

باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است

وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا

کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است

چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است

[...]

شمس مغربی

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن

باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

گل توحید نروید ز زمینی که دروا

[...]

کلیم

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست

پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست

می‌نمایند مه عید به انگشت، به هم

سوی ابروی تو میل مژه‌ها بیجا نیست

هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد

[...]

صائب تبریزی

یک سر زلف تو در چین و یکی ماچین است

چشم بد دور ازان ملک که حدش این است

ترسم از دور به چشمش بخورند اهل نظر

بس که چون خواب بهاران لب او شیرین است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه