گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

 

یارب آن شمع چگل دوش به مهمان که بود

خط او سبزی و لبها نمک خوان که بود

چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد

که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

آن لب لعل کزو ماند دهان همه باز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد

عاشق خسته وفاجوئی و دلداری کرد

نشنیدم که سگش نیز به فریاد رسید

بیدلی را که بر آن در همه شب زاری کرد

دی در آمد ز درم ناگه و از خجلت آن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

بار ما سرو بلند است بگوئیم بلند

پست گفتن سخن از بیم رقیبان تا چند

دامنش دیر بدستم فته و حلقه زلف

نتوان زود گرفت آهوی مشکین بکمند

تیرهای دگرش بر دل اگر آید حیف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

بار هر دم ز من خسته چرا می رنجد

بی گنه می کشد و باز ز ما می رنجد

گفتم آن غمزه چها می کند آمد در جنگ

بتگریدش که ز عاشق بچها می رنجد

دم زدن نیست مجالم به هوا داری او

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

چهره ام دیده چه حاصل که به خون کرد نگار

که برون نقش و نگارست و درون ناله زار

بار گویند که دارد سر عاشق کشتن

خبر عاشقی من برسانید به یار

این محال است که ما هر دو ز هم می طلبیم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

خاک راه تر از آن روز که آمد به نظر

خواب در چشم من خسته نیاید دیگر

تونیا روشنی دیده اگر داشت چرا

دید آن خاک قدم در نظر آورد دگر

غم نگنجد به دل از ذوق دهان تو مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

گر قبول نو فتد از من بیدل سیر و زر

هر دو پیش تو فرستم مع شنی آخر

شب که مهمان من آیی من درویش ز آه

سازم از بهر تو بریان همه مرغان سحر

بس کن ای باد صبه این حرکتهای خنک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور

دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور

بکه بندم دل و در روی که بگشایم چشم

به دلارام رفیقی نه حریفی منظور

غیبتی نیست در این لیک بغایت برسید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

من گریان چه کنم زآن مژه و غمزه حذر

چه یکی نیزه چه صد چون بگذشت آب از سر

گر از آن کیش به باران تو آید تیری

سوی صدرش همه گوئیم که فرمای و گذر

هر که پیش تو رود تا بمن آرد خبرت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵

 

آنکه انداخت ز پایم چو سر زلف دراز

باربش در دل بیرحم وفائی انداز

بازی طفل به خاک است و بنم شاهد طفل

ای اجل زودترم بر در او خاک بساز

مرغ روحم به تو خود را بنماید پس مرگ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

رفت عمر و نشد آن شوخ به ما بار هنوز

می کند جور به باران وفادار هنوز

طرفه کاری که رسید از غم او کار به جان

نکند زاری ما در دل او کار هنوز

دی در اثنای سخن گفت فلانی سگ ماست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز

شسته سجاده به می کرده به میخانه نماز

طاعت باده پرستان چه به مسجد چه بدیر

عشق ورزیدن رندان چه حقیقت چه مجاز

دیگران معتقد زهد و نمازند هنوز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

گل رخسار ترا وقت تماشاست هنوز

نرگس مست تو منظور نظرهاست هنوز

نقشبند رخت از غایت حیرانی خویش

به تمامی مه روی تو نیار است هنوز

نیست ما را به بهای سر مویت جانی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

مجلس ما به حضور تو چنانست امروز

که کمین خادمه اش حور چنانست امروز

از سر زلف پریشان تو در حلقه جمع

عقل سودا زده زنجیر کشائست امروز

ساقیا باده بده کز می دوشین ما را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

نیست از سوز تو جان را نه گریز

سر ندارد ز سر خنجر تیز تو ستیز

ورنه گریز آرزو می‌برم آن سوز زهی آتش‌طبع

خاطرم می‌کشد آن تیغ زهی خاطر تیز

گفته‌های زلف کجم دار به دست و مگوی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

گر به مسجد نروم قبله من روی تو بس

بعد ازین گوشه محراب من ابروی تو بس

عذر خواهان گناهان شبان روزی من

غم روی تو و آشفتگی موی تو بس

روز محشر که بیارد همه کس دستاویز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

دال زلف و الف قامت و بیم دهنش

هرسه دامند و بدان صید جهانی چو منش

نتوانست نبا را ز میانش پوشید

آن قبا بود و بریده به ند پیرهنش

با همه دامن پاکیزه چو گل جز به خیال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش

آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش

نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می

خوردم از فرفت او بر دل ریش این همه نیش

قاصدی کو که بیارد خبر از آمدنش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵

 

سرو دیوانه شدست از هوس بالایش

می‌رود آب که زنجیر نهد بر پایش

داشت از آب چو گل آینه در پیش جمال

آب شد آبنه از شرم رخ زیبایش

پیش من قصهٔ عاشق‌کشی او مکنید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۹

 

گنه دیده گراینست که کردم نگهش

دل مینادشب و روز بجز در نگهش

روی از ماه تمام ابروی او ماه نوست

دیدمی هر دو اگر دیده شدی مه به مهش

چون روم بر اثر او مرو ای سایه به من

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۱
sunny dark_mode