گنجور

 
کمال خجندی

بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد

عاشق خسته وفاجوئی و دلداری کرد

نشنیدم که سگش نیز به فریاد رسید

بیدلی را که بر آن در همه شب زاری کرد

دی در آمد ز درم ناگه و از خجلت آن

آفتاب از سوی روزن پس دیواری کرد

گونه عاشق پروانه صفت شمعی شد

بسکه در عشق تو شبخیزی و بیداری کرد

دل ببرد از برم آن طره و از من ببرید

با همه زیر بری بین که چه طراری کرد

این همه جور و جفا از پی آن دید کمال

که ز خوبان طمع مهر و وفاداری کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خیالی بخارایی

یار در کار دلم کوشش بسیاری کرد

عاقبت آه جگر سوختگان کاری کرد

کرد چشم تو به نیش ستمی مرهم ریش

بین که تیمار دلم هندوی بیماری کرد

خود فروشی به خطت مشک اگر کرد چه باک

[...]

ترکی شیرازی

از مژه اشک، به رخسارهٔ خود جاری کرد

به سرو صورت خود لطمه زد و، زاری کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه