گنجور

 
کمال خجندی

ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور

دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور

بکه بندم دل و در روی که بگشایم چشم

به دلارام رفیقی نه حریفی منظور

غیبتی نیست در این لیک بغایت برسید

غیت اهل دل از صحبت ارباب حضور

دور دور گل و ایام نشاط است و بهار

چون توان بود در این وقت ز باران مهجور

رو به راه آر چو مردان و ز سر ساز قدم

ورنه حقا که تو از عقل نباشی معذور

منم از روح بماند از پی آن حور برفت

آه از این خسته چه آید بجز از عجز و قصور

نورم از دیده برفته ست چو یوسف برود

لاجرم دیده بعقوب بماند بی نور

ناامید از کرم حق نتوان بود کمال

ماه پنهان شده را هم برسد وقت ظهور

عاقبت عاقبت کار بخیر انجامد

آخر الأمر مبدل شود این غم به سرور

ناشناسی در سه گوساله پرستند چه سود

صبر کن تا برسد موسی عمران از طور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور

چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور

دل او تا نشود خالی فردوس از هور

بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور

سعدی

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد

بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند

[...]

همام تبریزی

آفتابی و ز مهرت همه دل‌ها محرور

چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور

قربتت نیست میسر به نظر خرسندم

همه مردم نگرانند به خورشید از دور

انتظار نظرم پرده صبرم بدرید

[...]

حکیم نزاری

هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور

عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور

من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم

که منم شیفته و شیفته باشد معذور

طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را

میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور

گاه میساختمی بر که و حوضی که در او

جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور

گه بصحرای هوس از پی نظار گیان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه