گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

عقل می گفت که چند است صفات تو و چون

عشق زد بانگ که « سبحانک عما یصفون »

شیوه عشق بود کشف حقایق کردن

عقل از عهده این کار نیاید بیرون

قول کن امر تو را تعمیه و روپوش است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

نیست جز رشته جان آن لب باریک و دهان

به شکر خنده گشاید گره از رشته جان

دل همی جست نشانی زمیان تو ولی

جز کمر زان طلبش هیچ نیامد به میان

بهره از میم که ماند به دهانت لب راست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

خواجه درمانده فرج است و گرفتار گلو

«فانکحوا» بیش نخوانده ست ز قرآن و «کلوا»

کمترک گوش کنند اهل هوا ز اهل صفا

آیت «کم ترکوا» وز همه شان کمترک او

تکیه بر عفو بود این همه گستاخی وی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

ساقیا خیز که چون داس زر آمد مه نو

عید ازان مزرع پرهیز و ورع کرد درو

روزه داران همه در آرزوی ماه نوند

ای خوش آن کس که به مهر کهن توست گرو

عمرها در پی وصل تو به سر پوییدیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

تا نموده ست سر از طرف کله کاکل تو

روز بر کج کلهان کرده سیه کاکل تو

برسر موکب خورشید جبینان تو شهی

هندوی چتر گشا بر سر شه کاکل تو

رفت بر باد هوا رشته جمعیت ما

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

من که از سوز دل غمزده گشتم همه آه

بین چو آهم به سر از دود دل این چتر سیاه

گریه گویند گناه است ز شوق رخ خوب

چند دور از تو بود دیده من غرق گناه

خاطر از مشغله خسته دلان رنجه مدار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

سرو من بر رخ گل جعد سمن سای منه

گرد مه سلسله زلف شب آسای منه

بین گرفتاری اهل نظر از بهر خدای

دیده بر عکس رخ آینه آرای منه

با خیال لب میگون توام وقت خوش است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

خرم آن کس که برد پی به ره هیچ کسی

تا درین ره ننهی پای به جایی نرسی

هرچه جز شستن دست هوس از حاصل خویش

باشد اینجا همه بی حاصلی و بوالهوسی

تا بری عهد به سر نسبت از آدم بگسل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

شب که رفتی ز برم مونس جان که شدی

مردم دیده خونابه فشان که شدی

بهر مهمانی تو مائده عیش که ساخت

وز لب و خط نمک و سبزی خوان که شدی

همچو گل خنده زنان رفتی و چون سرو روان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

برگل از سبزه خط غالیه بویی داری

چشم بد دور چه آراسته رویی داری

چه دلاویز بود زلف تو یارب که دراو

صد دل آویخته از هر سر مویی داری

با همه نیک بود خوی تو لیکن چو فتد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

سوی بیمار خود ای جان جهان دیر آیی

خواهی از غم بکشی زودش ازان دیر آیی

عمر بس زود رود جان چو رود دیرآید

چند چون عمر روی زود و چو جان دیر آیی

هست در زاویه سینه خیال تو مقیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

در کمندت به گرفتاری من نیست کسی

با سگانت به وفاداری من نیست کسی

با همه یاری و از یاری من بیزاری

در همه شهر به بی یاری من نیست کسی

زاریم در دل و دل در خم زلف تو نهان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری

این همه بر تو حجاب است تو چیز دگری

نور پاکی و فسانه ست حدیث گل و آب

لطف محضی و بهانه ست لباس بشری

جلوه حسن تو از شکل مبراست ولی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

چیست خور در خم این دایره خرگاهی

عکسی از شعشعه طلعت شاهنشاهی

آن که خورشید ازل دوخته از رشته نور

بر قد دولت او خلعت ظل اللهی

بر در بار جلالش به تواضع باشند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲

 

هیچ کس را نشود دنیی و دین جمع به هم

وای آن کس که به دنییست گرفتار شده

لفظ دین بر سر دینار چه باشد یعنی

دین دنیی طلبان در سر دینار شده

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

دست در تن تن بسیار مزن ای مطرب

رونقی می دهش از شعر نکو گفتاری

جان این تن تن بیهوده تو شعر خوش است

هست هر تن که در او جان نبود مرداری

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۵

 

زیور خود به مسیح ار دهد آن شوخ ملیح

مهر و مه بوسه زند بر لب و دندان مسیح

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۱

 

شد نهان زابروی تو مه چو هلال اول شب

به دعا طالب مه گو بگشا گوشه لب

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴