گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

دل به یاد لب لعلت سخن از نوش نکرد

خون شد و حقّ نمک هیچ فراموش نکرد

زلف تو دست به تاراج دل ما نگشاد

ماه را تا ز شب تیره سیه پوش نکرد

هرکه در راه تو پا از سر همّت ننهاد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

دل جفای خطت از دور قمر می‌داند

فتنهٔ چشم تو را عین نظر می‌داند

آنچه دوش از ستم زلف تو بر من بگذشت

گر تو آگاه نیی باد سحر می‌داند

گِرد کویت چو صبا بی‌سروپا می‌گردد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

دلم از زلف تو پا بستهٔ سودا آمد

بی دُر وصل توام اشک به دریا آمد

گفته بودی که بپرهیز ز تیر نظرم

چون نرفتیم پیِ گفت تو برما آمد

آب را از نظر انداخت روان مردم چشم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید

وه که هیچ از سر زلف تو کسی روز ندید

وقت دل گرم نشد تا ز غم عشق نسوخت

عود خوشبوی نشد تا الم سوز ندید

خویش را بر صف عشاق زدن کام دل است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

سروِ قدّت طرف باغ چو پا می‌ماند

شمشاد ز حیرت به هوا می‌ماند

با سر زلف تو مرغی که در آویخت چو من

هیچ شک نیست که در دام بلا می‌ماند

آب چشم است که بر خاک رهت خواهد ماند

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

صاحب روی نکو منصب دولت دارد

خاصّه خوبی که نشانی ز مروّت دارد

این همه لطف که در ناصیهٔ خورشید است

ذرّه‌ای نیست ز حسنی که جمالت دارد

گر کسی پیش بتی سجده کند عیب مکن

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد

داغ سودای مرا فکر خطت افزون کرد

دیده را از قبل اشک هر آن راز که بود

به خیالت همه را دوش ز دل بیرون کرد

حلقه یی از شکن سلسلهٔ موی تو بود

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

گرچه دل بهره ز کیش تو خدنگی دارد

دیده باری ز گل روی تو رنگی دارد

گر در این ره به سعادت نرسد نیست عجب

هرکه از نامِ غلامیّ تو ننگی دارد

دل بپرداز ز تزویر که نوری ندهد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹ - استقبال از کمال خجندی

 

گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد

شمع از حسرت آن سوختن از سر گیرد

سوخت سر تا قدمم بهر تو چون شمع و هنوز

با تو سوز دل ما هیچ نمی درگیرد

آن زمان چهرهٔ مقصود توان دید که عشق

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

گر قدح با لب میگون تو لافی دارد

زو نرنجی که به غایت دل صافی دارد

سینه از زخم فراق تو چنان شد نی را

که به هر جا که نهی دست شکافی دارد

چشم فتّان تو پیوسته ز ابرو و مژه

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

گر نه با من سر زلفت به جفا پیدا شد

در سرم این همه سودا زکجا پیدا شد

تا نهان شد ز نظر صورت روی تو مرا

بر رخ از دیده چه گویم که چه ها پیدا شد

آبم از روی ببرد اشک و نمی دانم چیست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱ - استقبال از بساطی سمرقندی

 

میر مجلس که چو لب بادهٔ روشن دارد

مردمی باشد اگر دارد و از من دارد

غمزه ات از پی دل چند کنم چشم سیاه

اینک اینک دل من گر سر بردن دارد

گِرد لب طوطیِ خطّ تو چه شیرین مرغی ست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

ناز مه جز به همین نیست که نوری دارد

ورنه با مهر رخت نسبت دوری دارد

تا بر ابروی تو پیوست دل گوشه نشین

به حضور تو که پیوسته حضوری دارد

گوشهٔ خاطر عاشق ز هوای رخ توست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

واقف از جام می لعل تو مدهوشانند

در خور بادهٔ لعل تو قدح نوشانند

آخر ای نامه سفید از صف رندان بدر آی

که در این خانهٔ تاریک سیه پوشانند

چون قدح گرد برای صف عشاق بزن

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

هر جفایی که کند روی تو نیکو باشد

خاصّه وقتی که خطت بر طرف او باشد

گر به چینِ شکن زلف تو از خوش نفسی

دم دعوی بزند مشک سیه رو باشد

در لطافت به دهان تو کند نسبت خویش

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

هر خطایی که سزاوار عتابی باشد

عفو فرما که تو را نیز صوابی باشد

اگر از گریهٔ غم آن بَرَد چشم مرا

هیچ غم نیست گرش پیش تو آبی باشد

پردهٔ ما بدرد فکر جنون تا که تو را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

هردم از جانب او تیغ بلا می‌آید

چه بلاهاست کز او بر سرِ ما می‌آید

نیست خالی ز هوایِ تو غم‌آبادِ دلم

خانه‌ای را که تو سازی به هوا می‌آید

صدف گوهر وصل تو نه تنها دل ماست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

هرکه سر در قدمِ مردم مقبل ننهاد

در ره عشق قدم بر سر منزل ننهاد

طالب راه بر آن همه تا دست نشست

پای ازین ورطهٔ خونخوار به ساحل ننهاد

شیوهٔ شاهد رعنای جهان خونریزی ست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

هندوی زلف تو زآن حال مشوّش دارد

که به تسخیر دلم نعل در آتش دارد

با وجود قد دلجوی تو ای نخل مراد

خویش را سرو سهی کیست که سرکش دارد

به وصالت که ندارد هوس باغ بهشت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸ - استقبال از کمال خجندی

 

یار در کار دلم کوشش بسیاری کرد

عاقبت آه جگر سوختگان کاری کرد

کرد چشم تو به نیش ستمی مرهم ریش

بین که تیمار دلم هندوی بیماری کرد

خود فروشی به خطت مشک اگر کرد چه باک

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode