گنجور

 
خیالی بخارایی

گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد

شمع از حسرت آن سوختن از سر گیرد

سوخت سر تا قدمم بهر تو چون شمع و هنوز

با تو سوز دل ما هیچ نمی درگیرد

آن زمان چهرهٔ مقصود توان دید که عشق

پردهٔ هستیِ ما را ز میان برگیرد

ای ملامتگر مستان خرابات تو نیز

باش تا یار شود ساقی و ساغر گیرد

در ازل با تو خیالی چو دم از رندی زد

حیف باشد که کنون شیوهٔ دیگر گیرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode