گنجور

 
خیالی بخارایی

عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد

داغ سودای مرا فکر خطت افزون کرد

دیده را از قبل اشک هر آن راز که بود

به خیالت همه را دوش ز دل بیرون کرد

حلقه یی از شکن سلسلهٔ موی تو بود

زلف لیلی که به هر شیوه دلی مجنون کرد

دل بشد در طلب وصل و نشد معلومم

که چسان رفت در این راه و به آخر چون کرد

چنگ در پردهٔ عشّاق زد و راست نشد

عود سازی که در این دایره بی قانون کرد

هیچ کس خرده بر اشعار خیالی نگرفت

تا به وصف قد تو طبع خرد موزون کرد