گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

گر چنین ناز تو آماده یغما ماند

به سکندر نرسد هر چه ز دارا ماند

دل و دینی به بهای تو فرستم حاشا

وام گیر آنچه ز بیعانه سودا ماند

هم به سودای تو خورشیدپرستم آری

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

مژده صبح درین تیره شبانم دادند

شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند

رخ گشودند و لب هرزه سرایم بستند

دل ربودند و دو چشم نگرانم دادند

سوخت آتشکده ز آتش نفسم بخشیدند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

دلستانان بحل اند ار چه جفا نیز کنند

از وفایی که نکردند حیا نیز کنند

چون ببینند بترسند و به یزدان گروند

رحم خود نیست که بر حال گدا نیز کنند

خسته تا جان ندهد وعده دیدار دهند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

دوش کز گردش بختم گله بر روی تو بود

چشم سوی فلک و روی سخن سوی تو بود

آنچه شب شمع گمان کردی و رفتی به عتاب

نفسم پرده گشای اثر خوی تو بود

چرخ کج باخت به من در خم دام تو فگند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

تاجر شوق بدان ره به تجارت نرود

که ره انجامد و سرمایه به غارت نرود

چه نویسم به تو در نامه؟ کز انبوهی غم

نیست ممکن که روانی ز عبارت نرود

از حیا گیر نه از جور گر آن مایه ناز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چون بپویی به زمین چرخ زمین تو شود

خوش بهشتی ست که کس راه نشین تو شود

لبم از نام تو آن مایه پرستی که اگر

بوسه بر غنچه زنم غنچه نگین تو شود

چون بسنجد که نه آنست بکاهد از شرم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

دل نه تنها ز فراق تو فغان ساز دهد

رفتن عکس تو از آینه آواز دهد

مغز جان سوخت ز سودا و به کام تو هنوز

زهر رسوایی ما چاشنی راز دهد

خاک خون باد که در معرض آثار وجود

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

داغم از پرده دل رو به قفا می‌آید

تا ببینم که ازین پرده چه‌ها می‌آید

همچو رازی که به مستی ز دل آید بیرون

در بهاران همه بویت ز صبا می‌آید

جلوه‌ای داغ که ذوقم ز نمک می‌خیزد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

ای دل از گلبن امید نشانی به من آر

نیست گر تازه گلی برگ خزانی به من آر

تا دگر زخم به ناسور توانگر گردد

هدیه ای از کف الماس فشانی به من آر

همدم روز گدایی سبک از جا برخیز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

مژده ای ذوق خرابی که بهارست بهار

خرد آشوب تر از جلوه یارست بهار

چه جنون تا زهوای گل و خارست بهار

کاین چنین قطره زن از ابر بهارست بهار

نازم آیین کرم را که به سرگرمی خویش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش

ناله از تار ردایی که مرا بود به دوش

کای خس شعله آواز مؤذن زنهار

از پی گرمی هنگامه منه دل به خروش

تکیه بر عالم و عابد نتوان کرد که هست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

تکیه بر عهد زبان تو غلط بود غلط

کان خود از طرز بیان تو غلط بود غلط

آن که گفت از من دلخسته به پیش تو رقیب

که غلط بود به جان تو غلط بود غلط

غنچه را نیک نظر کردم ادایی دارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

تا تف شوق تو انداخته جان در تن شمع

شرر از رشته خویش ست به پیراهن شمع

جان به ناموس دهی چند فراهم شده اند

ور نه خود با تو چه بوده ست رگ گردن شمع؟

مجمعی از دل و جانست به گرد در دوست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

گل و شمعم به مزار شهدا گشت تلف

نشدی راضی و عمرم به دعا گشت تلف

سعی در مرگ رقیبان گرانجان کردی

می شناسم که چه از ناز و ادا گشت تلف

با غمت مرگ پدر سنجم و گویم هیهات

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

بحر اگر موج زنست از خس و خاشاک چه باک؟

با تو زاندیشه چه اندیشه و از باک چه باک؟

فیض سرگرمی دور قدح می دریاب

برگریزست به دیماه اگر تاک چه باک؟

وحشتی نیست اگر خانه چراغی دارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

نه مرا دولت دنیا نه مرا اجر جمیل

نه چو نمرود توانا نه شکیبا چو خلیل

با رقیبان کف ساقی به می ناب کریم

با غریبان لب جیحون به دمی آب بخیل

بنه و بار به شبگیر درافگنده به راه

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

این چه شورست که از شوق تو در سر دارم؟

دل پروانه و تمکین سمندر دارم

آهم از پرده دل بی تو شرر می بیزد

شیشه لبریز می و سینه پر آذر دارم

ای متاع دو جهان رنگ به عرض آورده

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

تا به کی صرف رضاجویی دل‌ها باشم

فرصتم باد کزین پس همه خود را باشم

گاه‌گاه از نظرم مست و غزل‌خوان بگذر

ور نه بر عهده من نیست که رسوا باشم

سخت جانان تو در پاس غم استاد خودند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

صبح شد خیز که روداد اثر بنمایم

چهره آغشته به خوناب جگر بنمایم

پنبه یکسو نهم از داغ که رخشد چون روز

آخری نیست شبم را که سحر بنمایم

خویشتن را دگر از گریه نگهداشت به زور

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

وحشتی در سفر از برگ سفر داشته‌ایم

توشه راه دلی بود که برداشته‌ایم

لغزد از تاب بناگوش تو مستانه و ما

تکیه بر پاکی دامان گهر داشته‌ایم

زخم ناخورده ما روزی اغیار مکن

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode