تا تف شوق تو انداخته جان در تن شمع
شرر از رشته خویش ست به پیراهن شمع
جان به ناموس دهی چند فراهم شده اند
ور نه خود با تو چه بوده ست رگ گردن شمع؟
مجمعی از دل و جانست به گرد در دوست
توده ای از پر و بال ست به پیرامن شمع
روزم از تیرگی آن وسوسه ریزد به نظر
که شب تار به هنگام فرو مردن شمع
بی تو از خویش چه گویم که به بزم طربم
پرده گوش گل افگار شد از شیون شمع
نازم آن حسن که در جلوه ز شهرت باشد
خاطرآشوب گل و قاعده برهمزن شمع
برنتابد ز بتان جلوه گرفتار کسی
صبح را کرده هواداری گل دشمن شمع
می گدازم نفسی بی شرر و شعله و دود
داغ آن سوز نهانم که نباشد فن شمع
وقت آرایش ایوان بهارست که باز
کوه از جوش گل و لاله بود معدن شمع
غالب از هستی خویش ست عذابی که مراست
هم ز خود خار غم آویخته در دامن شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.