گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

شمع خورشید که آفاق منور دارد

مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد

رنگ روی تو باقلام تصور ما را

خانه دل ز خیال تو مصور دارد

روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست

[...]

سیف فرغانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد

که تواند که دل از قامت تو بردارد

دیده ی بخت من از درد فراقت دانی

دایم از خون جگر دامن جان تر دارد

دل بیچاره ی من حلقه صفت دیده جان

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد

هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما

از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

نوبهارست جهان رونق دیگر دارد

باغ را شمع رخ لاله منور دارد

ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم

چون ننازد نعم غیر مکرر دارد

شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک

[...]

فضولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

 

سر سودازدگان جنگ به افسر دارد

سپر داغ از آنست که بر سر دارد

فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق

این زری نیستکه از خاک کسش بر دارد

دامنش سد سکندر بره وصل شود

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰۱

 

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد

آتشم بال و پر از دامن محشر دارد

سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟

جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟

خوان خورشید ز سرپوش بود مستغنی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰۳

 

عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد

گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد

عاشق آن است که پا بر سر افلاک نهد

باده آن است که خشت از سر خم بردارد

از خط سبز چه پرواست لب لعل ترا؟

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۸

 

در صف زنده دلان عزت دیگر دارد

هر که چون شیشه دعای قدح از بر دارد

دید تا چشم تو دانست که روزش سیه است

چشم عاشق خبر از گردش اختر دارد

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۱

 

بر طمع‌، طبع خسیسی‌ که تفاخر دارد

آبرو را عرق سعی تصور دارد

با بخیلان نه همین طبع‌ گدا ناصاف است

کیسهٔ خود هم ازین قول دلی پر دارد

گل این باغ اگر بیخبر از فرصت نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

گذری باد بر آن زلف معنبر دارد

بازیارب دل آشفته چه بر سر دارد

دفتر معرفت آن به که بشوییم بجوی

که درخت چمن اوراق دی از بر دارد

در نظر بازی مژگان تو احوال دلم

[...]

نشاط اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

هر که در گلشن دل سرو سمن بردارد

بایدش دل زگل و سرو سمن بردارد

حالت بسمل عشق و مژه فتانش

داند آن خسته که دل برسر خنجر دارد

کرده چون پهلوی دارا دل مجروهم چاک

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

ترک مست تو به دست از مژه خنجر دارد

باز این فتنه ندانم که چه در سر دارد

یارب از زلف پریش تو دلم جمع مباد

که پریشانی او عالم دیگر دارد

ماه نو در فلک از دست غمش شد به دو نیم

[...]

فروغی بسطامی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - تضمین با غزل خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (رحمه الله علیه)

 

دل ما را غم آفاق مکدر دارد

نیست یک تن که ز دل بار غمی بردارد

هیچ رأفت نه مسلمان و نه کافر دارد

هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد

بلند اقبال
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

چشم مست تو مگر باز چه در سر دارد

ترک سرمست چرا دست بخنجر دارد

باز باد سحر آشفته سخن میگوید

خبری گوئی از آن جعد معنبر دارد

نکشد منت دور فلک مینا رنگ

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲۶ - تضمین غزل خواجه حافظ علیه‌الرحمه

 

نه پسر غیرتی از ذلت مادر دارد

نه برادر غمی از خفت خواهر دارد

زن به دل کینه دیرینه ز شوهر دارد

هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode