گنجور

 
صائب تبریزی

عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد

گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد

عاشق آن است که پا بر سر افلاک نهد

باده آن است که خشت از سر خم بردارد

از خط سبز چه پرواست لب لعل ترا؟

چه زیان موج به سرچشمه کوثر دارد؟

رشک بر کوکب اقبال حباب است مرا

که به هر چشم زدن عالم دیگر دارد

گریه و آه، گل و سبزه باغ هنرست

تیغ در آتش و آب است که جوهر دارد

غنچه در جامه خود چاک زدن عاجز نیست

دل عاشق چه غم از طارم اخضر دارد؟

مدعی کیست که هنگامه ما سرد کند؟

آتش ما مدد از دامن محشر دارد

هر قدر مرتبه عشق بلند افتاده است

سخن صائب ما رتبه دیگر دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

شمع خورشید که آفاق منور دارد

مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد

رنگ روی تو باقلام تصور ما را

خانه دل ز خیال تو مصور دارد

روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست

[...]

ناصر بخارایی

تا چه سودا سر گیسوی تو در سر دارد

کز سر دوش تو سر هیچ نمی‌ بردارد

در ازل قامت تو در دل ما بود مقیم

زان سبب صورت دل شکل صنوبر دارد

سرم از خاک درت باد پراکنده چو گرد

[...]

جهان ملک خاتون

دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد

که تواند که دل از قامت تو بردارد

دیده ی بخت من از درد فراقت دانی

دایم از خون جگر دامن جان تر دارد

دل بیچاره ی من حلقه صفت دیده جان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد

هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما

از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی

[...]

فضولی

نوبهارست جهان رونق دیگر دارد

باغ را شمع رخ لاله منور دارد

ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم

چون ننازد نعم غیر مکرر دارد

شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه